خوب بعد از این همه مدت یه اتفاق جالب واسم افتاده دوستان من گم شدم
آره گم شدم نمی دونم دارم چیکار می کنم تو سرما گرممه تو گرما سردمه نمی دونم
نمی دونم دوستان من عشقو گم کردم من خدا رو گم کردم شایدم تا حالا فکر می کردم پیشم هستن شاید اصلا پیداشون نکرده بودم
من نمی دونم کجام ؟شایدم میدونم اینجام ولی اینجا کجاست ؟نمی دونم من چرا باید اینجا باشم ؟
دیگه عشقی تو کارام نیست کارام خودش انجام میشه من عشقو تو زندگیم نمیبینم
یه کارایی دارم انجام می دم ولی نمی دونم دلیلش چیه هر چی هست عشق نیست و منم کار بدون عشقو دوست ندارم پس چرا اینجام ؟
من دیگه آدما رو نمی شناسم شایدم نمی شناختم؟
حتی نمی دونم اون بالا به کی سلام کردم؟؟؟؟؟؟؟
وااااااااااااااااااااییییییییییییی گویی دیوانه شده ام نه ولی دیوانه هم نیستم.............
بالاخره نفهمیدم چی شد من هستم یا نیستم.
شرمنده شاید این گفته ها عجیب باشه ولی دوستان به این بدبخت بینوا یه کمکی بکنین فقط خواهشا نیاین بگین تو هستی تو میتونی و اینا که به نظرم این جملات بیروحه
دریا اولین عشق مرا بردی
دنیا دم به دم مرا تو آزردی
دریا سرنوشتم را به یاد آور
دنیا سرگذشتم را مکن باور
من غریبی قصه پردازم
چون غریقی غرق در رازم
گم شدم در غربت دریا
بی نشان و بی هم آوازم
می روم شبها به ساحلها
تا بیابم خلوت دل را
روی موج خستة دریا
می نویسم اوج غمها را
بازهم آمدی تو برسر راهم
آی عشق می کنی دوباره گمراهم
دردا من جوانی را به سر کردم
تنها از دیار خود سفر کردم
دیری است قلب من از عاشقی سیر است
خسته از صدای زنجیر است
خسته از صدای زنجیر است