معاویة بن یزید بن معاویه برای مردم سخنرانی کرد و گفت:
« پس از حمد و ثنای خداوند ، ای مردم ما بوسیله ی شما امتحان شدیم و شما بوسیله ی ما . و از آنکه ما را خوش ندارید و از ما بدگویی می کنید بی خبر نیستیم. همانا نیای من معاویة بن ابو سفیان با کسی در امر خلافت بنزاع پرداخت که در خویشاوندی با پیامبر خدا از او سزاورتر و در اسلام از او شایسته تر بود، کسی که پیشرو مسلمانان بود و اول مومنان و پسر عموی پیامبر پروردگار جهانیان و پدر فرزندان خاتم پیامبران. جد من نسبت به شما گناهانی مرتکب شد که می دانید و شما هم با او چنان رفتار کردید که انکار ندارید. تا مرگش فرارسید و در گرو عمل خویش گرفتار آمد. سپس پدرم راعهده دار حکومت ساخت با اینکه از او امید خیر نمی رفت. پس بر مرکب هوس نشست و گناه خود را نیکو شمرد وامیدش بسیار شد. لیکن آرزو بدستش نیامد و اجل دست اورا کوتاه ساخت، نیرومندی اوبانجام رسید و مدت اوسرآمد ودر گورش کرد، گناه واسیر بزهکاری خویش گردید.»
سپس گریه کرد و گفت:« ناگوارترین چیزها بر ما آن است که بد مردن و برسوایی بازگشتن او را می دانیم، چه او عترت پیامبر راکشت و حرمت را از میان برد و کعبه را سوزانید ومن آن نیم که امر شما را بعهده گیرم و مسئولیتهای شما را تحمل کنم. اکنون خود می دانید وخلافت خود، بخدا قسم اگر دنیا غنیمت است، ما را بهره ای از آن بردیم،و اگر خسارت است آن ابوسفیان را همانچه از آن بدست آورده اند ، بس است. »
مروان بن حکم به او گفت:ن بروش عمر خلافت را بشورا واگذار» گفت:« نه زنده و نه مرده کار شما را بعهده نمی گیرم و کی پسر یزید مانند عمر بوده است و کجا می توانم یک مرد مانند مردان عمر پیدا کنم؟»
معاویه 23 ساله بود که مرد.
منبع:تاریخ یعقوبی/صفحه 182
به نام خدا
یک سال عبدالملک بن مروان در مراسم حج طواف می گرد و امام زین العابدین (ع) پیشاپیش او سرگرم طواف بود و اعتنایی به او نداشت، عبدالملک که حضرت را از نزدیک ندیده بود و او را به قیافه نمی شناخت، گفت: این کیست که جلوتر از ما طواف می کند و به ما اعتنایی نمی کند؟ گفتند: او علی بن الحسین است.
عبدالملک در کناری نشست و گفت: او را نزد من بیاورید. وقتی که حضرت نزد او حاضر شد، گفت: ای علی بن الحسین ، من قاتل پدر تو نیستم چرا نزد من نمی آیی؟
امام فرمود: قاتل پدرم دنیای او را فنا کرد، ولی پدرم آخرت او را تباه ساخت، اینک اگر تو هم م یخواهی مثل قاتل پدرم باشی، باش!
عبدالملک گفت: نه ، مقصودم این است که نزد ما بیایی تا از امکانات دنیوی ما برخوردار شوی.
در این هنگام امام روی زمین نشست و دامن لباس خود را پهنکرد و گفت: خدایا قدر و ارزش اولیای خود را به وی نشان بده. ناگهان دیدند دامن حضرت پر از گهرهای درخشانیست که چشمها را خیره می کند. آنگاه گفت: خدایا اینها را بگیر که مرا نیازی به اینها نیست.
منبع: سیره پیشوایان/ مهدی پیشوائی
راجع به حوادث اخیر مطالبی در وبلاگ دیگرم به نشانی زیر قرار داده ام امیدوارم مورد استفاده قرار گیرد.
به نام خدا
لطفاً دلایل نیاز بشر به ظهور امام زمان(ع) را برشمرید یا به عبارت بهتر نقایص دنیای بشری را بدون ظهور امام بیان کنید.
بالاترین کلمهای که میتوانم بگویم این است که تا امام نداشته باشیم، پنج چیز محقّق نخواهد شد:1. تا امام(ع) نیاید، چشم مردم به آخرت باز نخواهد شد، و لذا تا زمانی که مردم بیاماماند عقلشان در زندان دنیای ظاهر و مادیات محبوس است. لذا از آمدن امام به وسیلهای برای تحقّق و ظهور عقل بشریت و باز شدن چشم بشر به آخرت تعبیر میکنند. الآن شما میبینید که میگویند چه کسی زرنگتر است؟ کسی که دنیایش را آباد کند؛ یا میگویند: چه کسی موفقتر است؟ کسی که در دنیایش موفق است. هیچ کس آخرت را در محاسباتش نمیآورد و این بالاترین نقص عصر غیبت است و نقطة مقابلش نور میشود و ویژگی نورانی عصر ظهور این است که هر کاری که مردم میخواهند بکنند، تصویر آخرتیاش را در نظر میگیرند. اگر تصویر آخرتیاش ارزش داشت، همة سختیهایش را میطلبند، اگر ارزش نداشت، همة شیرینیهایش را رها میکنند.
به نام خدا
صیانه، آرایشگر دختر فرعون و همسر حزبیل یا حزقیل (بنابر نقلهای مختلف)، مردی که در قرآن کریم از او به «مؤمن آل فرعون » یاد شده، میباشد.1
این بانو، در ثبات ایمان و صبر و تحمل، کاری کرد که نظیر آن در تاریخ کمتر دیده شده است و در کتاب «خصائص الفاطمیه » روایت شده که در دولت امام زمان علیه السلام سیزده زن برای معالجهی مجروحان به دنیا رجعت میکنند که یکی از آنها همین «صیانة الماشطة» است. (ماشطه یعنی آرایشگر)
ابن عباس از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت کرده است که: «وقتی در معراج بودم، رایحه و بوی بسیار خوش و نیکویی به مشامم رسید، به جبرییل گفتم: این چه بویی است؟ جبرییل گفت: این رایحه و بوی خوب، مربوط به آرایشگر آل فرعون و فرزندان اوست.»
روزی صیانه مشغول آرایش و شانه کردن موی دختر فرعون بود که ناگاه شانه از دستش بر زمین افتاد، او وقتی آن را برداشت گفت: «بسم الله» و ماجرا از همین جا آغاز شد.
دختر فرعون به او گفت: آیا پدر مرا میگویی؟
صیانه گفت: خیر، بلکه کسی را می گویم که پروردگار من و پروردگار تو و پدر توست.
دختر فرعون گفت: حتما این حرف تو را به پدرم خواهم گفت.
صیانه هم گفت: بگو، من هیچ ترسی ندارم.
دختر فرعون این جریان را به پدرش گفت. فرعون آتش خشمش مشتعل گشت و دستور داد صیانه و فرزندانش را حاضر کردند.
فرعون به او گفت: پروردگار تو کیست؟
صیانه گفت: پروردگار من و پروردگار تو الله جل جلاله است.
هر چه فرعون خواست او را از این عقیده منصرف کند، نتوانست. به او گفت: اگر از این عقیدهات دست برنداری، تو و فرزندانت را در آتش میسوزانم.
صیانه گفت: بسوزان، مرا باکی نیست. فقط از تو میخواهم که پس از سوزاندن، استخوانهایمان را جمع کنی و آنها را دفن نمایی.
فرعون گفت: این خواستهات را به خاطر حقی که بر ما داری اجابت میکنم.
فرعون دستور داد تنوری از مس ساختند و در آن آتش افروختند. یک پسر او را در آتش انداختند تا پاک بسوخت و آن زن نظاره میکرد و یک یک بقیهی فرزندانش را نیز در آتش انداختند تا این که نوبت به طفل شیرخواره رسید. حالِ صیانه منقلب گردید; در آن حال کودک شیرخواره به زبان آمد و گفت:
«ای مادر! صبر کن که تو بر حق هستی و بین تو و بهشت یک گام بیشتر نیست.»
پس طفل را با مادرش در تنور انداخته و سوزاندند.
گر ببینی یک نفس حسن ودود اندر آتش افکنی جان و وجود2
در آن حال «آسیه » همسر فرعون دید که ملایکه روح صیانه را به آسمان میبرند، چون این صحنه را دید، یقین و اخلاص و تصدیق او زیادتر گشت.
در همین هنگام، فرعون بر آسیه وارد شد و از آن چه با صیانه کرده بود، خبر داد.
آسیه گفت: وای بر تو ای فرعون! چه چیز تو را بر خداوند جل و علا جرات داده و جسور نموده؟ !
فرعون گفت: شاید تو هم به جنونی که دوستت مبتلا شده بود، گرفتار شدهای!
آسیه پاسخ داد: من به جنون مبتلا نشدهام، ولیکن به خداوند جل و علا که پروردگار من و پروردگار تو و پروردگار عالمیان است، ایمان آوردم.
فرعون مادر آسیه را حاضر کرد و به او گفت: دخترت دیوانه شده، به او بگو به خدای موسی کافر شود وگرنه قسم میخورم که مرگ را به او بچشانم.
مادر با دخترش خلوت کرد و از او خواست تا با خواستهی فرعون همراه شود و امرش را در کفر به خدای موسی بپذیرد، اما آسیه نپذیرفت و گفت: آیا به پروردگار متعال کافر شوم! به خدا قسم هرگز چنین کاری را نخواهم کرد.
فرعون دستور داد تا دستها و پاهای آسیه را به چهار میخ کشیدند و آسیه هم چنان در عذاب و رنج بود تا روحش به اعلی علیین و به نزد خداوند پرواز کرد.3
منبع: http://nahadsbmu.ir/article.aspx?gidview=5352
به نام خدا
سلسله نشستهای فرهنگ مهدوی چند سال است که هر پنجشنبه آخر ماه برگزار می شود و در این نشستها با سخنرانی سخنرانان محترم موضوعات مرتبط با فرهنگ مهدوی و آخرالزمان بررسی می شود. دو جلسه از این نشستها اختصاص به نقش ایرانیان در ظهور بررسی شده است. با مراجعه به سایت موعود می توانید علاوه بر این سخنرانی ، از آثار مکتوب و الکترونیکی این مرکز بهره مند شوید.
موسسه موعود با همت کارکنان آن به ویژه شخص جناب شفیعی سروستانی سالهاست که در عرصه ترویج فرهنگ مهدوی و زنده نگه داشتن یاد و نام امام همیشه حاضر حضرت حجت ابن الحسن عسکری (عج) تلاش و کوشش وافر می کند. این در حالی است که در این راه سختی ها و مشقتهای فراوانی از ناحیه دوست و دشمن تحمل نموده اند. امیدوارم این مجموعه در سایه تلاش مخلصانه خود مورد توجه و عنایت حضرت حق و حجت برحقش حضرت صاحب الامر(عج) قرار گیرند.
من که در مقامی نیستم که از ایشان تقدیر و تشکر کنم. اما از طرف خودم به خاطر زحماتی که این مجموعه وشخص جناب سروستانی در آشنا نمودن بنده نسبت به معارف مهدوی متحمل شده اند، تشکر کرده و دعای خیر خویش را نثارشان می کنم. باشد که صاحب این عصر و زمان هم از ایشان راضی باشد.
از شما علاقمندان به گسترش فرهنگ ناب شیعی و مهدوی هم دعوت به عمل می اورم تا ضمن شرکت در جلسات این مجموعه نسبت به انچام وظیفه خود در شناخت امام حاصر خود و نیز شناسایی ایشان به دیگران قدمی برداشته باشیم.
برخی لوح های فشرده سخنرانی ها
بازی های رایانهای و آخرالزمان
انتظار، منتظر و تکلیف منتظران
از حسین (ع) تا مهدی (ع)
تلفن تماس: 8-66956167-021