درخت موئی برای اطمینان بیشتر خود را به شاخه ی بیدی آویزان کرده بود، دوستانش که به کمک باغبان به چوب بست های محکمی چسبیده بودند، به درخت موی ما چنین گفتند:
«چرا خودت را به این درخت آویزان کرده ای، اگر این درخت پیر بمیرد تو چه کار خواهی کرد؟» اما مو از اینکه به درخت پیر چسبیده بود بسیار راضی بود و از دلواپسی دوستانش ناراحت نشد. در حالیکه تنه ی درخت را محکم گرفته بود، به خود گفت: «همان اندازه که دیگران عمر می کنند من هم عمر خواهم کرد.» درخت پیر با اینکه مو را نگه داشته بود، اما با کوچکترین بادی می لرزید، شاخه هایش هم دیگر شیره نداشتند و خشک شده بودند. بالاخره یک روز به طور اسفباری از وسط به دو نیم شد و به زمین افتاد. بیچاره مو هم به زمین افتاد و زیر تنه ی درخت نابود شد.
« به این ترتیب است که افتادن یک تکیه گاه می تواند یک رفیق را هم به مرگ بکشاند »