از قطار تو راه که نگو ! تو کوپه یه آقای مسن و خانمش بود و یه دختر خانم دانشجو ! که همون ده دقیقه اول به بهانه تست موبایلش شماره اش رو تو موبایل من زد ! هر کی شماره اش رو خواست بعداً کامنت بذاره ، خلاصه اولش که معذب بودیم و بعد که دیدند اینجانب کبریت بی خطر هستم صحبت ها گل کرد و بعداً یه خانمی با دختر خانم 4 ساله اش هم به ما ملحق شد و دختر کوچولوش تا مدتی باعث سرگرمی ماشد ، خلاصه اونقدر صحبت ها گل کرده بود که وقتی رئیس قطار اومد منو ببره یه کوپه دیگه همه گفتند نه نمیذاریم ایشون رو ببرید و حوصله اومدن یه پیرزن قرقرو به این کوپه رو نداریم و خلاصه ما موندیم و شب تو تخت وسطی خوابیدم ، سید که اول شب میگفت من گرمم نمیشه وسط شب بلند شد و پنجره بست و هوای کوپه بشدت گرم شد و سید هم خروپوف میکرد و شیشه آب دور از دسترس و یاد اون جوک آب خوردن هم افتاده بودم و از خیر آب گذشتم و موقعی که اومدم سرم رو بذارم سمت درب راهرو در راهرو را یواشکی باز کنم دیدیم اصلاً نمیشه روی این تخت ها نشست و دردسرتون ندم فشار و تنگی قبر رو اون شب تا صبح چشیدم خدا بدادمون برسه - روز 9 دیماه ساعت 2 تو فرودگاه بودم ، شوهر خواهر گرامی یا بقول ما آقا میرزا و همشیره اومده بودند بدرقه ، مسعود و بهروز هم کل فامیل رو جمع کرده بودند تو فرودگاه و از طرفی خانمهاشون اخمها تو هم بود ( عین عیال بنده ) و بچه ها هم مرتب سفارش سوقاتی میدادند و گاری سواری میکردند ، پروازمون با طیران خلیج بود و موقع گرفتن کارت پرواز طرف به مسعود که سیگار روشن کرده بود یه نگاه چپ چپی کرد و گفت نو سیگارت و مسعود هم محل نذاشت ، نمیدونم چه حسی است موقع رد شدن از گیت کنترل گذرنامه ، همیشه احساس میکنم الان میگه آقا شما ممنوع الخروج هستی و یا بعنوان یه دیوونه خطرناک میگیرنت ! خلاصه وقتی از گیت رد شدم یه نفسی و یه سیگار ! سوار طیران خلیج با مهموندارهای آسیای شرقی و عربش شدیم و خلاصه برای اولین بار بود که با سوار شدن به هواپیما یاد شب اول قبرو فشار قبر نمی افتادم ، ناگفته نمونه که طرزف بخاطر سیگاری که کشیده بودیم جای ما رو انداخته بود آخرین ردیف هواپیما ، رو بوفه و همسایه دبلیو سی !!!!!!!!!!البته بد هم نبود نزدیک خانم مهماندار بودیم و مرتب اورد واتر و اون جویس و .... میدادیم ! 2 تا 3 ساعت طول کشید تا رسیدیم فرودگاه بحرین ، فرودگاه بحرین بماند برای بعد این هم یه عکس دیگه تقدیمی به شما