سلام
این چند روز که بارون میاد همش به خودم میگم برو زیر بارون بلکه حال و هوات عوض بشه ، اما نمیتونم ! یعنی نمیتونم که ... آخه تازگیها با خودم مشکل دارم . تا حالا شده حس کنین چقدر آدم بیخودی هستین ؟ (دور از جون شما!) من چند روزه فقط به همین فکر میکنم . به این فکر میکنم چیزی که الان شدم اونی نیست که میخواستم (یه بار دیگه هم توی یه پستی گفته بودم . نه؟) دیروز جاتون خالی بالاخره دلو به دریا زدم و رفتم یک ساعتی بی هدف تو خیابون راه رفتم . دستمو کرده بودم تو جیبم و فقط جلوی پامو نگاه میکردم ولی حواسم پیش خودم نبود ، اول رفتم تو دو سه سال پیش بعد دیدم اشکال از دو سه سال پیش نیست رفتم سراغ هفت هشت سال پیش و فهمیدم اشکال کار از اونجاست ! از اون کنکور مسخره و انتخاب مسخره تر رشته دانشگاه . از درخواست ازدواجی که همون سال رد کردم چون هم خودم هم مامانم فکر میکردیم هنوز بچه ام و بعد از اون دیگه اونی که میخواستم نشد و باز هم دور از جونتون هنوز مثل ... پشیمونم . از بعد از فارغ التحصیلی که هزار و یک بهونه واسه کارهایی که پیدا میشد میاوردم ، از راه دور گرفته تا حقوق و برخورد رییس و ... خلاصه هلو نبود ! نتیجه اش هم این شد که با وجود اینکه چندسال از فارغ التحصیلی ام میگذره هنوز 1 روز هم سابقه کار ندارم !
اما به خودم گفتم اینجوری نمیشه ؛ دارم پیر میشم و هر سال که میگذره با حسرت سال گذشته رو نگاه میکنم . آخه تا کی من صبح بیدار شم جلوی تلویزیون ولو شم بعد تنها فعالیتم تا ظهر بازی با ریموت کنترل باشه ؟ تا کی ظهرها 4-5 ساعت بشینم پای اینترنت و وبگردی ؟ تا کی عصرها برم مرکز خرید و شولباس ؟ (باور کنین من تمام مغازه های پاساژ گلستان و تندیس رو مثل کف دستم بلدم و چشم بسته میرم) . حالا این وسطها یه کلاس زبان و استخری هم میرم . من واقعاً از این وضعیت راضی نیستم . من دلم میخواد کار کنم بعد در حین کار ازدواج کنم بعد درسمو ادامه بدم بعد هم بچه دار شم . توروخدا نخندین . فقط اینجاست که میتونم راحت حرفمو بزنم . میدونم تا حالا اینجوری ننوشتم اما امروز دیگه حسابی قاطی کردم !
دلم میخواد مثل خیلی دیگه از این مردم شهر باشم اما نمیشه یعنی نمیدونم باید از کجا شروع کنم ؟ اصلاً چجوری شروع کنم ؟ خلاصه این چند روزه حسابی با حس پوچ گرایی در حال جنگم . شما میتونین کمکم کنین ؟ راهنماییم کنین ؟ از تجربیاتتون بگین ؟
خوب بریم سر جریانات عروسی ؛
راستش همچنان در تکاپو هستیم . تو این ترافیک و بارون میکوبیم میریم این آتلیه ، بعد اون آرایشگاه ، بعد هم اون یکی مزون !
لباس عروس رو دادیم بدوزن . بچه ها مسخره ام نکنین اما من نمیدونستم میشه بری سفارش لباس عروس بدی بعد بگی بهت اجاره بدن ؟ یعنی همه چیزشو خودت انتخاب میکنی بعد که آماده شد بهت اجاره میدن . خیلی جالبه ها ! البته خانومه میگفت اجاره و فروشش فقط 70-60 تومان فرق داره !
در مورد آرایشگاه هنوز به نتیجه مطلوب دست نیافتیم ؛ آخه خداییش شما دلتون میاد برای یک شب یکی دو میلیون پول آرایشگاه بدین ؟ من اگه با دیوید بکام هم ازدواج کنم دلم نمیاد این پول رو خرج کنم (نه که اون هم از من خواستگاری کرده !!!) خلاصه عروس خانوما اینقدر خرج های الکی نکنین بعداً دلتون میسوزه ها !!!
حالا آرایشگاه که خوبه ؛ جونم براتون بگه از فیلمبردار و عکاس که دیگه سر به فلک میزنه . یعنی یه آلبوم عکس (بقول خودشون ژورنالی!) میشه چیزی حدود 800-700 تومان !!! بعد فیلم هم که همچین دربارش صحبت میکنن انگار قراره بره فستیوال کن !
من که هیچوقت دلم نمیخواد مجلس عروسی بگیرم ، ولی عاشق جشن نامزدیم ! بعضی وقتها تو فیلمها نشون میده عروسی رو توی حیاط میگیرن ، صندلی میچینن و چراغونی میکنن من دلم ضعف میره . ولی از عروسی های امروزی خوشم نمیاد !
خوب اینم از این . قول داده بودم در جریان امور قرارتون بدم که دادم . حالا شما هم دعا کنین من زودتر از این حالت دیپریشن دربیام . اگر هم تونستین راهنماییم کنین . مرسی