بسم الله
*******
سلام
***********
روز بیست ودوم ماه شعبان بود که قرار بود برویم مکه. سه شنبه. یه هفته اقمتمان توی مدینه زود گذشته بود و این رو موقعی فهمیدیم که باید از اونجا در میومدیدم...
از صبح یه جور حسی سراغ همه اومده بود. یه جور نشاطی داشتم با یه استرس خوشایند.طبق اون چیزی که حاجی گفته بود غسل کرده بودیم.
حاجی گفت: وقتی دارید لباس های دنیا رو در میآرید عهد کنید که لباس گناه رو در میآرید و وقتی لباس احرام رو دارید میپوشید عهد کنید که لباس پاکی و تقوی میپوشید.
همه لباس پوشیدیم.
روز قبل بعضی از بچه ها مو هاشون رو کوتاه کرده بودن . حوله هارو انداختیم روی دوش.یه لباس ساده ولی زیبا. این تعبیر رو خیلی خوندیم و شنیدیم اما وقتی ببینی، وقتی خودت تنت کنی میفهمی یعنی چی! از این ساده تر امکان نداره. اینکه مو ها رو هم به عنوان نماد تعلقات کوتاه کرده بودیم جالب بود.
همه توی محل جلسات جمع شدیم. حاجی عطاران و یه مداح دیگه چند خطی مناجات خوندن که توی اون حال غوغایی به پا کرد.
قبل از سفر همش برام سوال بود که چطور با مدینه خدا حافظی کنم.چطوری نگاه کنم به گلدسته های مدینه و نگاه کنم به گنبد خضرا و گریه نکنم. از فکرش گریه ام میگرفت. راستش را بخواهید هنوز هم میگیرد.راه افتادیم تا سوار اتوبوس ها بشیم. به لابی هتل که رسیدیدیم دیدیم یه صف طولانی جلو در هتل بسته شده و همه دارن با یکی از عزیزان خدمات هتل (حاج کاظم )که دانشجو ها رو خیلی تحویل میگرفت و قربون صدقشون میرفت و بچه ها هم دوسش داشتن خدا حافظی میکنن. بنده خدا دم در واستاده بود و قرآن گرفته بود و تک تک بچه ها رو از زیر قرآن رد میکرد و روبوسی میکرد با همه در حالی که اشک تو چشماش بود.
بعد از خداحافظی با حاج کاظم و بقیه عزیزان ایرانی که تو هتل بودن سوار ماشین ها شدیم. دل تو دلم نبود. لباسم طوری بود که بهش افتخار میکردم. اما دل کندن از مدینه هم چیزی بود که ذهنم رو گرفته بود. اتوبوس حرکت کرد ومن همش دنبال این بودم که مسجد النبی رو ببینم و گنبد خضرا رو ببینم تا با این نگاه ها از مدینه برم. اما اتوبوس از جایی رفت که فقط چند لحظه تونستم گنبد خضرا رو ببینم...
از مدینه که بیرون رفتیم خیلی طول نکشید که به شجره رسیدیم.فاصله بین مدینه و شجره رو هم بین بچه ها خیلی حرف زده نمیشد.
شجره هم روحانی کاروانمون باز یه سری مسایل رو یاد آوری کردن و گفتن هم دیگه رو حلال کنید و بعد از این حرفا وارد مسجد شدیم. چند تا گروه دیگه به غیر ما هم بودن. یه گوشه مسجد مستقر شدیم تا اذان مغرب رو گفتن. نماز مغرب و عشا رو خوندیم و باز یه گوشه جمع شدیم. ذکر تلبیه رو گفتیم. فضای عجیبی بود. چند تا کاروان داشتن تلبیه میگفتن. این شروع کار بود.
خلیی قشنگه وقتی همه دارن میگن:
لبیک،
اللهم لبیک،
لبیک لا شریک لک لبیک،
ان الحمد والنعمة لک والملک،
لا شریک لک ( لبیک)
این ندا را قبلا هم ممکنه خیلی شنیده باشی ولی اونجا یه صفای دیگه ای داره.
****************************************
پی نوشت: قسمت ورود به مکه و اعمال رو توی یاداشت های بعدی میگم.
باز هم تاخیر های من را به بزرگواری خود ببخشید
*******************************
موفق باشید و خدا نگهدار