بسم الله
*********************
سلام
*********************
پنج شنبه هشتم ماه شهریور 86
اون روز رو هم با بچه ها روزه گرفتیم. یعنی اونا میخواستن بگیرن من هم گفتم بگیرم دیگه! این روزه ها رو هم مبگم برای اینکه اگه یک مسافر مکه اینجا رو خوند اگه نمیدونه بدونه که روزه در حالی که 4شنبه ،5شنبه و جمعه باشه خیلی مستحبه.
از خیلی وقت پیش از سفر به فکر اون شب بودم که بتونم درست استفاده بکنم. حاجی سالار توی جلسه صبح راجع به دعای کمیل شب صحبت کرد و گفت که یک مراسم دعای کمیل توی هتل برگزار میشه. ولی اگه میخواین ما هم خودمون میریم بین الحرمین و مراسم دعا رو برگزار میکنیم،اگه هم کسی میخواد میتونه توی مراسم هتل شرکت کنه. ساعت مراسم دعا هم تعیین شد.
برای نماز مغرب به مسجد رفتیم.سفره های افطار رو پهن کرده بودند. بعضی از مردم هم آماده ی پذیرایی بودند. میخواستند توی ثواب شریک باشند. من هم سر سفره افطار انها نشستم!
اهل سنت موقع اذان و زمان افطار رو زمانی میدونند که خورشید غروب کنه واین حدود 10 دقیه زودتر از زمان افطار ماست.
وقتی که اذان رو گفتند یهو همشون شروع به خوردن کردند واز طرفی هم تعجّب کرده بودند که من چرا همین جور مظلومانه نشستم ودارم اونها رو نگاه میکنم . چند تا از بغل دستی هام هم فکر کرده بودند که من دارم تعارف میکنم و کلی تحویلم گرفتند. اونها طبق عادت یه لیوان رو پر از خرما میکنن و بعدش هم میل میکنن. ولی جدا با اندازه های درشت خرما ها یک لیوان خیلی زیاد بود. من چند تا دونه خرما برداشتم و به سفارش بچه ها یه خورده هم حلوا و بعدش هم عقب نشینی کردم. ان شالله باز هم توفیقی باشه که بریم و توی مسجد النبی افطار کنیم...
بعد از نماز عشا رفتیم بین الحرمین. قرار بود که دعا رو بخونبم. وقتی با بچه ها رسیدیم چند دقیقه ای بود که حاجی حرف هاش رو شروع کرده بود. بعد ار حرف های حاجی، حاج عباس آقای عطاریان( معاون ومدّاح کاروان) ـ که ایشالا خدا بهش خیر کثیر بده ـ شروع به خوندن دعا کرد.
هنوز چند خطی از دعا رو بیشتر نخونده بودیم که باز هم مهمان نوازان وهابی با مهمان نوازیشان ما را از جا بلندمان کردند.
حاجی سالار گفت که آروم و همراه با هم حرکت کنیم و همون جور دعا رو بخونیم. همین کار رو هم کردیم و به سمت بقیع حرکت کردیم. هنوز مهمان نوازی ادمه داشت و داشتند بدرقه مان میکردند!!!! چون نمیذاشتند که جلوی بقیع هم بنشینیم ،حاجی که جلوی همه داشت میرفت از بین الحرمین اومد بیرون و کنار بقیع به مسیر ادامه دادیم و دعا رو داشتیم میخوندیم. رسیدیم به جای که حاجی یهو گفت:
این هم جایی که میخواستید...... وصدای گریه بچه ها بلند شد.
رسیده بودیم کنار پنجره های بقیع که تو خیابون قرار داره و دیگه اونجا رو کاری بهمون نداشتند.
حال همه بچه ها عوض شد. حاج عبّاس هم دعا رو با قشنگی تمام ادمه داد. دعایی که شاید هیچ وقت دیگه با اون شرایط تکرار نشه. بچه ها هر چه خواستند گریه کردند. امیدوارم که خدا به حال اون شب بچه ها از من هم قبول کرده باشه....
************************
موفق باشید و التماس دعا