سلام
سه شنبه 6/6 صبح بود که خیلی از انتظار ها سر اومد. بعضی ها دلشوره داشتن و هنوز باور نکرده بودن که دارن به این سفر میرن،تو سالن فرود گاه پدر ها و مادرها ئی اومده بودن که هنوز خودشون به این سفر نرفته بودن ولی اومده بودن تا بچه شون رو بدرقه کنن . گریه های اونا خیلی قیمت داشت....
با2 ساعت تاخیر که آخر معلوم نشد علتش چی بود پرواز کردیم. نزدیکای ظهر بود که به شهر جدّه رسیدیم.
تا نزدیکی های سفر علّت اسم این شهر رو نمیدونستم تا اینکه فهمیدم چون مادر همه ی ما "حوا" تو این شهر دفن شده این نام رو برای این شهر گذاشتند.
یعنی یه جورایی جدّه شهر مادرمان است ،پس غریب نبودیم تا اینجای سفر...
نماز ظهر را توی فرودگاه خواندیم و بعد از تشریفات اداری از آنجا هم بیرون آمدیم. هوای دم کرده جده داشت اذیت میکرد ولی این اذیت از آندسته اذیت ها بود که در مقابل آن چیزی که بعد از این سختی بدست میآوری هیچ است.
" در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم
سرزنش ها گر کند خار مغیلان غم مخور"
یک مسیر 4-3 ساعته رو باید میرفتیم.
بچه ها توی اتوبوس هر کدام به نحوه ای خودشان را برای ورود آماده میکردند. بعضی ها تسبیح به دست گرفته بودند و ذکر میگفتند، بعضی ها هم تو فکر بودند و...
من هم از طرفی میترسیدم که آیا جای من اونجایی هست که دارم میرم یا دارم خودم رو تحمیل میکنم، از طرفی هم به کَرم صاحب خانه اعتقاد داشتم ومیدانستم اگر دعوت آنها نبود تا آنجا نمیرفتم.پس با این امید رفتم.
بعد از استراحت بین راه تقریبا کمی بعد از مغرب بود که به مدینه النبی رسیدیم. اینجا هم شهر پیامبر است و پیامبر هم در حدیثی فرمدهاند که:
" انا و علی ابوا هذه الامة"
پس اینجا هم شهر پدرمان بود و اینجا هم غریب نبودیم...
شرح ورود و شب اول مدینه در یادداشت های بعدی ان شاالله.
خدا حافظ ، التماس دعا