مو
اولین تار مو را زمانی پیدا کرد که داشت زیر تختخواب دنبال کرم لوسیونش میگشت. خم شده بود و سرش را کرده بود زیر تخت. خون توی سرش جمع شده بود و فکر میکرد الان است که نفسش بند بیاید. پنجره اتاقخواب باز بود و نسیم پاییزی خنکی که در اتاق میپیچید کف پایش را قلقلک میداد. داشت چمدان زیر تخت را به زحمت جابجا میکرد که دماغش شروع کرد به خاریدن، سرش را بالا آورد و آنجا بود که تارمو را که به دماغش چسبیده بود دید. یک تارموی بلند و بور. نشست روی تخت و به تارمو نگاه کرد. کامیونی با سروصدای زیاد از زیر پنجره عبور کرد و شیشههای اتاقخواب را لرزاند. تار بلند مو زیر نور ملایمی که از پنجره اتاقخواب تو میآمد برق میزد. فکرکرد که حتما با باد از پنجره تو آمده. ناخودآگاه بلند شد و پنجره را بست و این جریان را همان روز فراموش کرد؛ در واقع در آن زمان هیچ رابطهای بین اتاقخواب و تار موی بلند و بور زنانه در ذهنش شکل نگرفت.