سالها بود روی آنرا نداشتم که از کنار امامزاده عبدالرحمن عبور کنم .راهم را کج می کردم و از جاده دیگری می رفتم که خجالت زده حرم مطهرش نباشم .آخر یک جاده خاکی و پر دست انداز،یک بارگاه ساده و بی آلایش که حتی نور یک لامپ هم آنرا روشن نمی کرد برازنده امامزاده نبود .آری محرومیت و مظلومیت ما چهارگنبدی ها دامن امامزاده را هم گرفته بود .من چهارگنبدی شیعه نتوانسته بودم رسم مهمان نوازی را بجا بیاورم و از همین خجالت بود که روی پابوسی اش را نداشتم.
تا اینکه امسال دیگر دلم طاقت نیاورد ،جعبه شمعی گرفتم و به امید اینکه عقده دلم را در حرم ساده و بی آلایشش که بوی محرومیت روستایم را می داد باز کنم .راهم را مستقیم ادامه دادم ،پای در حرم ساده اش گذاردم سلامی کردم و پیشانی ام را بر ضریعش گذاشتم .
_ یا امامزاده، مرا ببخش نکند شکایت مرا به آقا امام زمان کنی ،یا امامزاده کاش اصلا به چهار گنبد نمی آمدی تا این بی توجهی و بی عدالتی دامن تو را نمی گرفت و من اکنون شرمنده ات نمی شدم .اما می دانم که اگر اکنون عده ای نور یک لامپ را از حرم مطهرت دریغ کرده اند فردااقاامام زمان نه تنها حرمت که تمام چهارگنبد را به یمن حضورت چراغانی خواهند کرد .بله فردا دیگرهیچ زائری دغدغه این جاده خاکی و پر دست انداز را ندارد آنروز آنها پیاده نظام آقایند.فردا همسایگان و هم ولایتی های تو به مراکز بهداشتی و درمانی نیازی ندارند .انروز اقا شفاعتگرشان است
.یا امامزاده عبدالرحمن از من چهارگنبدی دلگیر مباش که من در آتش بی توجهی و بی عدالتی دهها و شاید صدها سال است که دارم می سوزم پس آقا من چهارگنبدی محروم و مستضعف به تو محتاج ترم تا تو به من .به خدا بی تعارف می گویم همین لطف و نظر توست که من اکنون نفسی می کشم و شکر خدا قلمی به دست می گیرم .من مدیون لطف و عنایت تو ام .ای آقای مظلوم و مهجور و مثل من محروم امروز دیگر امیدی نیست .ولی فردا ...
پس به انتظار ظهور فریاد رس همه عالم مینشینیم .