خیلی وقت بود نیومده بودم...مسافرت بودم....امروزم یه داستان براتون دارم...
امیدوارم خوشتون بیاد....
یه روز دو تا دوست کنار ساحل دریا نشسته بودن و به اسمون نگا میکردن...پسره که خیلی دختررو دوس داشت بهش گفت حالا که این جا نشستیم بیا هر دومون یه ارزو کنیم...پسره چشاشو میبنده و میگه ای کاش همیشه با هم باشیم.بعد از دختره میخواد که ارزوشو بگه.دختره چشاشو میبنده و میگه ای کاش همین الان دنیا تموم شه.وقتی چشاشو باز میکنه پسررو نمیبینه فقط چند تا حباب روی اب میبینه...
راستی...نظر ندید دعا میکنم زبونتون مو در بیاره!!!!!!!
بابای