از کوچه های خاطره عبور می کردم دوش ، بوی یاس می داد و مریم تو بودی و ماهتاب ... من بودم و شب ... راز بود و نیاز ... دست فواره ی خواهش شد در حریم حضورت ، نجوای تو بود و سکوت من در پاسخ کلامت کتاب سخن را باید بست ، گوش باید سپرد به لالائی عاشقانه ات من بودم و تب تو بودی و خنکای بامداد ... دیشب آخر دمی چند را مهمان خوابم گشته بودی اینک اما من مانده ام و حروفی گنگ، تنها با همان زخم های مکرر و بی درمان دیروز های تلخ . کاش باز هم قدم بگذاری بر دیدگانم بر سرای دلی بی تاب بر غریبستان دل بر این کوچه ی دلتنگی ام ...