پروژه لازاروس
The Lazarus Project
نویسنده و کارگردان: جان گلن. موسیقی: برایان تیلر. مدیر فیلمبرداری: یرژی
زایلینسکی. تدوین: فرد راسکین. طراح صحنه:جرمی رید. بازیگران: پل واکر[بن گاروی]،
پایپر پرابو[لیزا گاروی]، بروکلین پرولکس[کتی گاروی]، باب گانتون[پدر ازرا]، لمبرت
ویلسون[آوری]، لیندا کاردلینی[جولی اینگرام]، تونی کوران[ویلیام ریدز]، ملکوم
گودوین[رابی]، راس مک میلان[دکتر جیمز]. 100 دقیقه. محصول 2008 آمریکا. نام دیگر:
The Heaven Project.
دالاس، تگزاس. بن گاروی مجرم سابق اینک کارگری سخت کوش و همسر و پدری مهربان است
و زندگی ساده ای و بی دغدغه ای را با همسرش لیزا و دخترش کیتی می گذراند. تا اینکه
یک شب برادرش ریک از راه می رسد. ریک که تازه از زندان آزاد شده به او پیشنهاد
انجام کاری پولساز می کند. ریک رد می کند، ولی حوادثی که در پی می آیند وی را
مجبور به پذیرش پیشنهاد ریک می کند. حین سرقت ریک و همکارشان فلپس به همراه یکی از
نگهبانان کشته می شود و بن به دام می افتد. دادگاه او را در مرگ این سه نفر مقصر
دانسته و بن را به خاطر جرم ناکرده به مرگ محکوم می کند. در روز موعود مراسم اعدام
با تزریق مواد سمی انجام می شود، اما مدتی بعد بن خود را در میانه یک جاده در
ایالت اورگون می یابد. برخورد با کشیشی به نام ازرا او را به این نتیجه می رساند
که خداوند او را نجات داده و زندگی تازه ای به وی اعطا کرده و باید زندگی گذشته و
خانواده اش را فراموش کند. تلاش های بن برای گریز از آنجا با حضور مرموزی مردی
فرشته گون به نام آوری نیز با شکست روبرو می شود. اما بن که خود را بیگناه می داند
و در آرزوی پیوستن به خانواده اش می سوزد، با یافتن نشانه هایی در محوطه به این
نتیجه می رسد که این حوادث خواست خداوند نیست و باید بگریزد...
چرا باید دید؟
پروژه لازاروس یا پروژه موهبت الهی اولین فیلم جان گلن در مقام کارگردانی است که
همین یکی دو سال اخر با نوشتن فیلمنامه و تهیه کنندگی وارد سینما شده است. دم دست
ترین کار وی در زمینه فیلمنامه نویسی را هم می شود فیلم چشم عقاب/ایگل آی اعلام
کرد که همین یکی دو ماه اخیر اکران شد و آش دهان سوزی نبود. فیلم اخیر نیز که بر
اساس داستانی از اوان آستروسکی تهیه کننده ساخته شده، بر خلاف انتظار توقع ها را
برآورده نمی کند.
پروژه لازاروس که در آغاز به دلیل ریتم کند و بهتر است بگوییم به دلیل دوری
عامدانه کارگردان از خلق هیجان، ریتمی موقر دارد تا نیمه داستان و دومین گریز بن
ظاهری رازآمیز و حتی دینی دارد. اما با تبدیل شدن قصه در نیمه دوم به فیلمی معمولی
در گونه قصه های پروژه های به شدت سری یا دولت پنهان از تک و تا می افتد. وقتی
تماشاگر می فهمد همه اینها بازی بیش نبوده و بن دستمایه یک آزمایش در آسایشگاهی
روانی شده تا روی احساس گناه او به عنوان نمونه جنایتکاران آزمایش شود، آنچه در پی
می آید فقط سرخوردگی است. حتی لحظات گشودن معما و کشف آنچه در پشت پرده می گذرد،
عاری از هیجان معمول است.
اگر گلن توانسته بود تم اولیه را حفظ کرده و به زندگی دوباره یا زندگی پس از مرگ
بچسبد، شاید اکنون با فیلم منسجم تری روبرو بودیم که می شد با خیال راحت تماشای آن
را توصیه کرد. ولی فیلم فعلی حداقل برای دوستداران پل واکر که از وی خاطره خوشی در
سریع و خشمگین در یاد دارند، مایوس کننده است. البته با سوژه ای که دارد بعید نیست
به همین زودی سر از برنامه های ماورایی سینمایی تلویزیون خودمان درنیاورد!
ژانر: درام، مهیج
دوشس / The Duchess
کارگردان: سائول دیب. فیلمنامه: جفری هچر، آندرس تامس ینسن، سائول دیب بر اساس
کتاب جئورجینا، دوشس دونشایر نوشته آماندا فورمن. موسیقی: ر یچل پورتمن. مدیر
فیلمبرداری: گیولا پادوس. تدوین: ماساهیرو هیراکوبو. طراح صحنه: مایکل کارلین.
بازیگران: کایرا نایتلی[جئورجینا، دوشس دونشایر]، رف فاینس[دوک دونشایر]، شارلوت
رامپلینگ[لیدی اسپنسر]، دومینیک کوپر[چارلز گری]، هایلی آتوود[بس فاستر]، سایمون
مک برنی[چارلز فاکس]، آیدان مک آردل[ریچارد برینسلی شریدان]، جان شراپنل[ژنرال
گری]. 110 دقیقه. محصول 2008 انگلستان، ایتالیا، فرانسه. نام دیگر: La Duchessa.
نامزد بهترین بازیگر زن/نایتلی-بهترنی بازیگر نقش مکمل مرد/راف فاینس-بهترین
باتزیگر نقش مکمل زن/هیلی آتوول و بهترین دستاورد تکنیکی/مایکل اوکانر از مراسم
فیلم های مستقل بریتانیایی.
سال های پایانی قرن هجدهم. دوشس جئورجینا کاوندیش یکی از زیباترین زنان عصر خویش
است. او که با مردی مسن تر از خود- دوک دونشایر- ازدواج کرده، همزمان رابطه
عاشقانه ای با سیاستمداری جاه طلب و جوان برقرار می کند و همین رابطه سبب برخوردی
تلخ میان او و شوهرش شده، و راه را برای یک رسوایی بزرگ باز می کند...
چرا باید دید؟
سائول دیب فرزند -مایک دیب مستند ساز- را سه سال قبل با عاشق اسلحه یا با عنوان
اصلی آن Bullet Boy شناختیم. دیب که تا قبل از آن به مستندسازی اشتغال داشت با
این فیلم که نامش را از تیتر مقاله ای در هاکنی گازت گرفته بود، موفق شد به دلیل
خلوص و پختگی کارش ستایش بی نظیر منتقدان را کسب کند. دیب در این فیلم که با
استفاده از بازیگران غیر حرفه ای ساخته بود به علاقه جوانان- به خصوص پسرها- به
اسلحه و در نهایت نقد فرهنگ استفاده از سلاح و ارتباط آن با امنیت اجتماعی می
پرداخت، اما دوشس بعد از وقفه ای نه چندان کوتاه در مسیری متفاوت سیر می کند.
فیلم که نمایش آن با جنجال های رسانه ای پیرامون شباهت دوشس جئورجینا و پرنسس
دایانا همراه بود در نیمه اول خود به بی عدالتی های تاریخی در حق زنان می پردازد و
این کار را به شکلی ظریف و دقیق انجام می دهد. اینکه چگونه دل زنان زیبا و جوانی
چون دوشس در پشت درهای بسته منازل توسط شوهران پیر و ثروتمندشان شکسته می شود شاید
برای طرفداران حقوق زنان موردی جالب باشد، اما برای مردها و دوستداران فیلم خوب چه
دارد؟ جز کایرا نایتلی که با زیبایی افسونگر-و کلاسیک- خویش کم کم در حال تبدیل
شدن به سرقفلی و چهره ثابت فیلم های تاریخی است؟
حتی گفت و گوهایی چون "مردها به راحتی می توانند مکنونات قلبی خود را بر زبان
بیاورند، ولی ما زن ها چون نمی توانیم به راحتی سخن بگوییم حرف هایمان را با
پوشیدن البسه زیبا بیان می کنیم" می تواند در نیمه دوم سبب سرخوردگی همان مدافعان
نیمه اول فیلم شود و از میان رفتن اعتبار دوشس در طول فیلم به دلیل رفتار غلطش او
را از حالت نمونه وار خود خارج کند.
به عنوان یک تماشاگر باید بگویم بار دیگر تهیه کنندگان به دام درام های تاریخی
عصر ویکتوریا افتاده اند که و با تقلید از آثار جین آستین به تنها دستاوردی که
نزدیک شده اند ساختار سریال های آبکی تلویزیونی است و چنین چیزی برای دیب جز شکست
اگر نباشد، درجا زدنی بیش نیست. حتی در میان بازیگران شناخته شده فیلم نیز جز
شارلوت رامپلینگ و رف فاینس هیچ کس موفق به ایفای نقش جالب توجهی نمی شود، با این
حال دوستداران بانو نایتلی و عشاق سینه چاک سریال های آبکی در سراسر دنیا از این
یکی هم استقبال خواهند کرد. حتی اگر بعد از تماشای آن جرات توصیه اش به شخص دیگری
را نداشته باشند!
ژانر: درام، تاریخی
مامور انتقال 3 / Transporter 3
کارگردان: الیویه مگاتون. فیلمنامه: لوک بسون، رابرت مارک کیمن بر اساس شخصیت
های خلق شده توسط خودشان. موسیقی: الکساندر آزاریا. مدیر فیلمبرداری: جیوانی فیوره
کولته لاچی. تدوین: کامیل دلاماره، کارلو ریتزو. طراح صحنه: پاتریک دوران.
بازیگران: جیسون استیهم[فرانک مارتین]، ناتالیا روداکووا[والنتینا]، فرانسوا
برلن[تارکونی]، رابرت نپر[جانسون]، جرون کرابه[لئونید واسیلف]، دیوید
آتراکاچی[ملکوم منویل]، ایان ساندبرگ[فلگ]، اریک ابوانی[آیس]، جاستین
راجرز[هوراشیو]. 100 دقیقه. محصول 2008 فرانسه. نام دیگر: Le Transporteur 3.
فرانک مارتین مجبور می شود دختر دزدیده شده لئونید واسیلف، رئیس سازمان حفظ محیط
زیست اوکراین را در حالی که دستگاهی به مچ دست های هر دو نفرشان بسته شده، از این
گوشه اروپا- مارسی- به گوشه دیگرش –اودسا- منتقل کند. فرانک خوش ندارد کاری را به
زور انجام دهد، ولی این دستگاه به او اجازه نمی دهد بیش از 75 پا از اتومبیل دور
شود و به محض انجام این کار منفجر خواهد شد. همزمان واسیلف با فرستادن مامورینی
سعی در نجات دخترش می کند و بازرس تارکونی نیز که پایش به ماجرا کشیده شده، سعی
دارد با مارتین تماس بگیرد...
چرا باید دید؟
دوستداران آدرنالین خالص بشتابند که خونسردترین قهرمان اکشن زمانه ما بار دیگر
سوار اتومبیل زره پوش Audi A8 W12 خود شده و با محموله سکسی اش شهرهای مختلف
اروپا را زیر پا می گذارد!
باور بفرمایید ظاهر و باطن قضیه همین است. مهم نیست که مقدار زیادی زباله های
سمی قرار است محیط زیست اوکراین و بالطبع دنیا را آلوده کنند، چون انتخاب چنین
محموله ای صرفاً عمل کردن به اقتضای روز است و بس! گفتم محموله، بله دقیقاً در
اینجا منظور محموله است که باز مانند دو قسمت پیشین باید از جایی به جای دیگر
رسانده شود و این بار هم محموله واقعی همین دختر زیبارو است.
الیویه مگاتون با نام اصلی الیویه فونتانا متولد 1965 است که 1996 در با فیلم
کوتاه Forte têteورودی خیره کننده به عالم سینما را در جشنواه آوینیون تجربه
کرد. او که در پروژه قبلی بسون(آدمکش) کارگردان دوم بود، پس از فیلم های
خروج[نامزد جایزه فیلم های فانتزی جشنواره فانتاسپورتو] و آزیر قرمز سومین فیلم
بلند خود را در حالی کارگردانی می کند که با تم ها و مضامین جدی آثار قبلی خود
اندکی دوری جسته است.
اگر مامور انتقال 3 را که در کنار دیگر محصول پاپا بسون(تاکسی) در حال تبدیل شده
به پدیده های سینمای ملی فرانسه هستند، گریزراهی برای خروج سینمای این کشور از
بحران های مالی ندانیم ره به خطا پیموده ایم. اما مامور انتقال بر خلاف سری تاکسی
بیشتر ظاهری بین المللی دارد و برای پخش در بازارهای جهانی ساخته شده است. تنها
چهره ثابت و فرانسوی این سری فرانسوا برلن است و تنها کاربرد مجموعه گسترش شهرت
استیتهم به عنوان قهرمان خونسرد اکشن های زمانه ماست. کسی که به ادعای نشریات صحنه
های بدل کاری فیلم را نیز خود انجام داده و در طول 16 هفته فیلمبرداری در فرانسه،
روسیه و اوکراین از انجام هیچ کار سختی روی گردان نبوده است.
البته مطابق معمول همه دنباله سازی ها، منتقدان ریز و درشت این و آن سوی آب،
فیلم را با قسمت اول آن مقایسه کرده و آن را ضعیف تر ارزیابی نموده اند. اما
بیایید منصف باشیم: کدام یک از سازندگان فیلم ادعایی جز پر خرج تر و مهیج تر ساختن
دو قسمت بعدی و در نتیجه استفاده از معدن طلای تازه دست آمده-و کاریزمای استیتهم-
داشتند و دارند؟
می شود فیلم را یک محصول منسجم و یک مکانیسم تولید هیجان نامید که در جاده ها شکل
می گیرد و مانند نیای دهه نودی چون سرعت(یان دی بانت) به همه قراردادها وفادار می
ماند. بدل کاری ها تاثیرگذار، مکان ها جذاب و بازیگرها با توجه به پیش زمینه ذهنی
تماشاگر انتخاب شده اند تا کمترین مشکل بر سر راه هضم این غذای چرب و گران باقی
بماند. مانند رابرت نپر چهره منفی فیلم که با مجموعه تلویزیونی فرار از زندان به
شهرت رسید، و کاری جز تکرار همان نقش در آدمکش و مامور انتقال نمی کند!
ژانر: اکشن
بچ? عوضی / Changeling
کارگردان: کلینت ایست وود. فیلمنامه: جی. مایکل استراچینسکی. موسیقی: کلینت ایست
وود. مدیر فیلمبرداری: تام اشترن. تدوین: جوئل کاکس، گری روچ. طراح صحنه: جیمز جی.
موراکامی. بازیگران: آنجلینا جولی[کریستین کالینز]، گتلین گریفیث[والتر کالینز]،
میشل مارتین[سندی]، مایکل کلی[کارآگاه لستر یبارا]، جان مالکوویچ[کشیش گوستاو
برایگلب]، کولم فیوره[رئیس پلیس جیمز ئی. دیویس]، جفری داناوان[سروان جی. جی.
جونز]، دنیس اوهارا[دکتر جاناتان استیل]. 141 دقیقه. محصول 2008 آمریکا. نامزد نخل
طلای جشنواره کن، نامزد جایزه بهترین موسیقی و بهترین بازیگر نقش اول زن از مراسم
گولدن گلاب، نامزد جایزه ساتلایت برای بهترین فیلمبرداری و بازیگر نقش اول زن.
سال 1928، لس آنجلس. کریستین کالینز مادر مجرد مجبور می شود برای رفتن به سر کار
پسر 9 ساله اش والتر را در خانه تنها بگذارد. اما زمانی که بازمی گردد، والتر را
در خانه نمی یابد. جست و جوهایش نتیجه نمی دهد و مراجعه اش به پلیس نیز سود چندانی
ندارد. اما خطابه کشیش گوستاو برایگلب درباره فساد، بی لیاقتی و سهل انگاری پلیس لس
آنجلس سبب می شود تا رئیس پلیس و مامورین پرونده به دست و پا بیفتند. چند ماه بعد،
پلیس به کریستین اطلاع می دهد فرزندش زنده در شهری دیگر یافته شده است. اما زمانی
که کریستین برای تحویل گرفتن پسرش در مراسم برگزار شده توسط پلیس در ایستگاه راه
آهن حاضر می شود، خود را با بچه ای عوضی روبرو می بیند. کریستین ابتدا از پذیرش این
بچه امتناع می کند، ولی اصرارها و فشارها سروان جونز باعث می شود تا بچه عوضی را
به خانه ببرد. رفتار اشتباه کودک بر نظریه کریستین صحه گذاشته و بعد از گفت و گو
با معلم و دکتر وی بار دیگر نزد جونز می رود. جونز که آبروی اداره پلیس را در خطر
می بیند، مقدمات دستگیری و انتقال کریستین را به یک اسایشگاه روانی فراهم می کند.
کریستین توسط مدیر آسایشگاه برای امضای کاغذی مبنی بر پذیرش این بچه عوضی به جای
والتر تحت فشار قرار می گیرد. اما دستگیر شدن تصادفی قاتلی متهم به کشتن 20 کودک و
پیگیری های برایگلب سبب نجاتش شده و نقشه پلیس برای بستن سریع پرونده فاش می شود.
اینک همه یقین دارند که والتر در میان کودکان کشته شده است، ولی کریستین هنوز
امیدش را از دست نداده است...
چرا باید دید؟
حیرت انگیز است دیدن این همه نیرو و شور در مردی 78 ساله و فیلمسازی که با هر
فیلمش تازه اش نشانه هایی تازه از چیره دستی خود در کارگردانی را به نمایش می
گذارد. گویا ایست وود سالخورده قصد دارد به جبران سال هایی که در برابر دوربین
بوده، در این روزها سالیانه دو فیلم بسازد. اما چه خوب که این پر کاری باعث افت
کیفی آثارش نشده است.
بچ? عوضی دومین فیلم است وود در سال اخیر است که بر اساس داستانی واقعی(قتل های
Wineville Chicken Coop) ساخته شده و مانند بسیاری از فیلم های وی در جشنواره کن
مورد توجه قرار گرفته است. بچ? عوضی برای دوستداران فیلم های پلیسی تمی آشنا دارد:
بی لیاقتی پلیس و تلاش برای حصول به نتیجه در کمترین زمان و بستن پرونده که منجر
به فاجعه می شود. اما ایست وود در گذر سال ها قواعد بازی را خیلی خوب آموخته و می
داند که نمی شود امروز به راحتی روی داستانی تک بعدی مانور داد. پس باید آن را با
استفاده از مصالح موجود به شکلی امروزی تر، پیچیده تر و جامع تر در آورد.بر اثر
همین تلاش است که فیلمی که می تواند تلاش های یک مادر برای دسترسی به فرزندش
ارزیابی شود، تبدیل به فیلمی در باب اصلاحات اجتماعی می شود. فیلمی در ستایش از
دموکراسی و لیبرالیسم که گوشه چشمی به مردان خدا نیز دارد. کسانی چون کشیش برایگلب
که خود را صدای خداوند اعلام می کنند و در این فیلم نقشی را بازی می کنند که باید
بازی کنند یعنی شبان.
البته ایست وود که بعد از ران هاوارد برای کارگردانی فیلم انتخاب شد، برای
پیچیده تر کردن فیلم در جریان وقایع و حتی جزئیات دست برده و پایانی باز به فیلم
داده تا درام خود را قدرتی مضاعف ببخشد. ولی در یک کلام می توان فیلم را در ستایش
آمریکا دانست، این که چگونه مقاوت زنی از طبقه کارگر می تواند دستگاه عظیم پلیس را
به زانو در آورد.
قدرت کارگردانی ایست وود و دقت او در جزئیات، در کنار بازی فوق العاده خوب جولی
باعث خلق فیلم موثری شده که با وجود قابل حدس بودن برخی دقایق آن می شود به راحتی
به آن دل سپرد و مانند داوران کن یا منتقدان فرنگی زبان به تحسین اش گشود.
کارگردانی که 4 اسکار و بیش از 100 جایزه ارزشمند دیگر در کارنامه دارد، نباید غیر
از این باشد!
ژانر: جنایی، درام، رازآمیز
ماداگاسکار: فرار به آفریقا /
Madagascar: Escape 2 Africa
کارگردان: اریک دارنل، تام مک گراث. فیلمنامه: اتان کوهن. موسیقی: هانس زیمر.
تدوین: مارک ای. هستر. بازیگران:برنی مک[زوبا]، بن استیلر[الکس]، کریس راک[مارتی]،
دیوید شوایمر[ملمن]، جادا پینکت اسمیت[گلوریا]، ساشا بارون کوهن[جولین]، سدریک د
اینترتینر[موریس] اندی ریختر[مورت]، الک بالدوین[ماکونگا]. 89 دقیقه. محصول 2008
آمریکا. نام دیگر: Madagascar 2، Madagascar: The Crate Escape.
در ادامه ماجراهای قسمت پیشین، الکس شیر، مارتی گورخر، ملمن زرافه و گلوریای اسب
آبی که از باغ وحش نیویورک گریخته و به مقصد ماداگاسکار به راه افتاده اند، سر از
میان طبیعت وحشی آفریقا در می آورند. جایی که الکس با بقیه اعضای خانواده اش
ملاقات می کند، اما به دلیل سپری کردن مدت زیادی در باغ وحش مشکلات ارتباطی زیادی
میان آنها به وجود می آید...
چرا باید دید؟
خوب، آفریقا به نظر جای فوق العاده ای برای زندگی می آید، ولی بهتر از سانترال
پارک نیویورک هم هست؟
انیمیشن موفق 2005 که دوستدارانش با بی صبری انتظار دنباله آن می کشیدند سرانجام به
نمایش در آمد و مطابق معمول همه دنباله ها روی طناب باریک موفقیت فیلم پیشین راه
می رود. این بار نیز ایده برخورد حیوانات خو گرفته به زندگی باغ وحش با طبیعت وحشی
پی گرفته شده و در کنار آن حوادث تلخ و شیرینی برای قهرمانان فیلم رخ می دهد.
البته این بار نقش پنگوئن ها کمی پر رنگ تر شده و طبعاً لحظات بامزه بیشتری نیز به
خود اختصاص داده اند. این بار هم پنگوئن ها که در قسمت پیشین طراح نقشه فرار
بودند، با به دست آوردن بقایای یک هواپیما و تعمیر آن در صدد کمک به قهرمان های ما
برای بازگشت به نیویورک برمی آیند. اما فرجام کار گردشی مفصل در آفریقا است!
باز هم قهرمان های ما که خود را در محیطی تازه یافته و گمان می کنند به سرزمین
آبا و اجدادی خویش برگشته اند، با حوادثی روبرو شده و در انطباق با طبیعت دچار
سختی می شوند. خوب، یعنی باز هم یک انیمیشن دیگر درباره خودباوری و یک فیلمی نمونه
ای آمریکایی درباره ارزش ها و دانستن قدر عافیت!
گویا جماعت آن ور اقیانوس یا دست کم اطفال شان دچار مشکل خودباوری شده اند یا
زعمای قوم در صدد تلقین قیمت داشته هایشان به آنها هستند تا مباداً کاه و جوی کسی
زیادی کرده و مثل حیوانات باغ وحش لوکس نیویورک لنگ و لقد بیندازد. ملالی نیست!
ولی با فراموش کردن این نکته نه چندان بی اهمیت می شود از حرکات بامزه قهرمان فیلم
و ماجراهای آن لذت برد. چیزی که تهیه کنندگان شرک به خوبی دریافته و دست دو
کارگردان فیلم را در خلق مجدد لحظات موفق پیشین باز گذاشته اند.
تیم مک گراث و اریک دارنل همین چند سال قبل بود که با قسمت اول ماداگاسکار به
شهرت رسیدند. هر دو تجاربی در زمینه انیمیشن داشتند و دارنل قبل از آن انیمیشن
کوتاه و موفق Gas Planet و مورچه ای به نام زی را ساخته بود. اما ماداگاسکار
توانست هر دو را بک شبه به شهرتی جهانی برساند. چهار حیوان باغ وحش نیویورک پولی
هنگفت نصیب تهیه کنندگان فیلم کردند و بلافاصله مقدمات ساخت دنباله نیز فراهم شد.
هم اکنون نیز گروه مک گراث و دارنل سرگرم کار روی قسمت سوم هستند که در سال 2011
به نمایش در خواهد آمد. ماداگاسکار 2 که تا این لحظه فروشی نزدیک به 150 میلیون
دلار در اکران آمریکا داشته است. فیلم به برنی مک تقدیم شده که ماداگاسکار 2 آخرین
کارش محسوب می شود.
ژانر: انیمیشن، اکشن، ماجرایی، کمدی، خانوادگی