برزخ/گرگ و میش / Twilight
کارگردان: کاترین هاردویک. فیلمنامه: ملیسا روزنبرگ بر اساس
داستانی به همین نام اثر استفانی مه یر. موسیقی: کارتر بورول. مدیر فیلمبرداری:
الیوت دیویس. تدوین: نانسی ریچاردسون. طراح صحنه: کریستوفر براون، ایان فیلیپس.
بازیگران: کریستین استوارت[بلا سوان]، بیلی برک[چارلی سوان]، رابرت پتینسون[ادوراد
کولن]، اشلی گرین[الیس کولن]، نیکی رید[روزالی هال]، جکسون رتبون[جاسپر هال]، کلان
لوتز[امت کولن]، پیتر فسینلی[دکتر کارلیسل کولن]، کم گیجندت[جیمز]، تیلر
لوتنر[جیکاب بلک]. 122 دقیقه. محصول 2008 آمریکا.
بلا سوان پس از ازدواج مجدد مادرش، نزد پدرش کلانتر سوان در
شهرک فورکس، واشنگتن اقامت می کند. بعد از رسیدن و ثبت نام در دبیرستان انتظار
دارد همه چیز مانند گذشته باشد، اما آشنا شدن با پسری خوش قیافه و جذاب به نام
ادوارد کولن همه چیز را عوض می کند. ادوارد و سوان خیلی زود به همدیگر احساس علاقه
پیدا می کنند. اما در وجود ادوارد چیزهای عجیبی هست که بلا را می ترساند. ادوارد
قادر است تیزتر از هر پلنگی بدود و تنها با یک دست جلوی تصادف ماشینی با بلا را
بگیرد. بلا بعد از شنیدن شایعه هایی که بر سر زبان هاست، شروع به تحقیق درباره
گذشته خانواده کولن می کند. او کشف می کند کولن ها خون آشام هستند و ادوارد به رغم
ظاهر 17 ساله اش، بیش از صد سال زیسته است. اما کولن ها خوش آشام هایی صلح جو
هستند، گونه ای نادر در میان دیگر خوش آشام هایی که به خوردن خون انسان علاقمند
هستند. همزمان با معرفی بلا توسط ادوارد به خانواده اش که عکس العمل هایی نیز در
میان برخی اعضای خانواده سبب می شود، سه خون آشام به نام های جیمز، ویکتوریا و
لورنت وارد شهر می شود و زندگی بلا را در معرض خطر قرار می دهند. اتفاقی که باعث
می شود ادوارد و اعضای خانواده اش جان خود را برای محاظت از بلا به مخاطره
بیندازند..
چرا باید دید؟
هلن کاترین هاردویک متولد 1955 مک آلن تگزاس بیشتر یک طراح صحنه
است تا کارگردان که در زمینه معماری آموزش دیده و از دهه 1990 با کار در زمینه
طراحی صحنه جذب سینما شده است. کار در فیلم هایی مانند تومبستون، دو روز در ولی و
سه شاه کباعث شهرتش شد و اینک که سومین فیلمش در مقام کارگردانی اکران شده، صاحب
رکوردهایی در زمینه کار خویش است. از جمله برگزاری افتتاحیهای بزرگ برای همین فیلم
که لقب بزرگ ترین مراسم افتتاحیه برای فیلم یک کارگردان زن سینما را از آن خود
کرده است.
تجربه اول فیلمسازی هاردویک در ژانر ترسناک به نام سیزده قالب
یک تولید مستقل را داشت و خیلی زود او را به قله شهرت رساند. ولی فیلم دومش داستان
تولد عیسی نیز همان طور که از نامش پیداست، مضمونی مذهبی داشت و شکست خورد. گویا
همین اتفاق باعث شده تا با بازگشت به حیطه ای که سبب موفقیتش شده بود، دوباره
روزهای اوج را تجربه کند. اتفاقی که فروش بالای فیلم موید آن است، چیزی شاید به
خاطر شهرت منبع اقتباس آن باشد. یکی از کتاب های پروفروش بانو استفانی مه یر که در
واقع جلد اول یک مجموعه چهار جلدی است و از هم اکنون خبر تولید قسمت بعدی هم منتشر
شده است. اتفاقی که چند میلیون دلار دیگر نصیب ایشان و تهیه کننده ها خواهد ساخت.
ولی چه چیز نصیب ما می شود؟
راستش را بخواهید گرگ و میش یا برزخ یکی از خسته کننده ترین و
نا امیدکننده ترین فیلم های سال 2008 است(یا بود؟) که تمامی کلیشه های چند ژانر را
در هم آمیخته تا به فرمولی جذاب دست یابد و گویا بر خلاف من خیلی ها ان را پسندیده
اید. قصه عشق دو موجود ناهمساز(یک نامیرا و دیگری فانی، یکی دلبر و دیگری دیو-که
ظاهراً این یکی اصلاً درنده هم نیست) که هیچ چیزی را نزد نوجوان امروز آمریکایی
تحریک نمی کند الا تمایل به غرائب و غوطه ور شدن در دنیای افسانه های گوتیک که
اغلب پشم شان هم ریخته است.
فیلم 37 میلیون دلاری هزینه دربرداشته که عمده آن برای چشم بندی
های تکنیکی صرف شده، چون هیچ بازیگر شناخته شده ای در فیلم حضور ندارد. البته همین
جوانان برومندی که در این یکی حضور به هم رسانده اند، قرار است سوپراستارهای بعدی
سینمای آمریکا باشند. مضافاً به اینکه برای برخی شان چشمانداز حضور در 3 قسمت بعدی
هم وجود دارد.
بین خودمان بماند، دختر من مدت هاست از مرز 13 سالگی گذشته، ولی
اگر چنین هم نبود هرگز اجازه نمی دانم چنین زباله ای را حتی به صرف پارو کردن 150
میلیون دلار در گیشه تماشا کند!
ژانر: درام، فانتزی، عاشقانه، مهیج
هفت پوند \ Seven Pounds
کارگردان: گابریل موچینو. فیلمنامه: گرانت نیه پورته. موسیقی:
آنجلو میلی. مدیر فیلمبرداری: فیلیپ له سور. تدوین: هیوز وینبورن. طراح صحنه: جی.
مایکل ریوا. بازیگران: ویل اسمیت[بن تامس]، روزاریو داوسون[امیلی پوسا]، وودی
هارلسون[ازرا ترنر]، مایکل ایلی[برادر بن]، بری پپر[دن]، الپیدیا کاریلو[سارا
جنسون]، جو نونز[لری]، بیل اسمیتروویچ[جورج ریستوچیا]، تیم کلهر[استوارت گودمن]،
جینا هکت[دکتر برایر]، اندی میدلر[دکتر جورج]، جودیان الدر[هالی اپلگرن]، سارا جین
موریس[سوزان]. 118 دقیقه. محصول 2008 آمریکا. نامزد جایزه بهترین فیلمنامه از
مراسم ساتلایت.
تیم تامس، مهندس موفق هوافضا همسری زیبا و یک خانه ساحلی دوست
داشتنی دارد. شبی هنگام رانندگی به خاطر دیدن پیغام تلفنی که برایش ارسال شده،
کنترل اتومبیل را از دست داده و باعث وقوع تصادفی هولناک می شود. در این تصادف
همسرش به همراه شش نفر دیگر می میرند. تیم که زنده مانده، قادر به تحمل رنج این
گناه نیست و تصمیم به خودکشی می گیرد. اما قبل از این کار باید جان هفت نفر را
نجات دهد...
چرا باید دید؟
گابریله موچینو متولد 1967 در سینمای امروز ایتالیا نام شناخته
شده است. او از 1996 با ساختن سریال مکانی در آفتاب شروع به فیلمسازی کرد. اولین و
دومین فیلم های سینمایی اش کمدی های همین است! و برای همیشه در مغز من نام داشت.
فیلم دوم سر آغاز شهرت و موفقیت داخلی و خارجی موچینو بود. از سومین فیلمش آخرین
بوسه رگه هایی از درام و قصه های عاشقانه به آثارش راه یافت. این فیلم جایزه دیوید
دوناتللوی بهترین کارگردانی و جایزه تماشاگران جشنواره سندنس را برای وی به ارمغان
آورد و زمینه ساز شناخته شدنش در آمریکا شد. آخرین فیلمش مرا به یاد داشته باش،
عشق من با شرکت مونیکا بلوچی از فیلم های پر فروش سال 2004 ایتالیا شد. ویل اسمیت
بعد از دیدن دو فیلم آخر وی را به امریکا دعوت کرد و خواست تا او و پسرش را در جست
و جوی خوشبختی کارگردانی کند. نتیجه این کار، فروش باورنکردنی فیلم و رسیدن اسمیت
های پدر و پسر به مراسم اسکار و نامزدی در یکی از مهم ترین رشته ها بود.
در جستجوی خوشبختی درامی خانوادگی و به شدت عاطفی و فیلمی ساده
در ستایش از عشق و امید و حفاظت بود و فیلم فعلی درباره سعی در تصحیح خطاهاست.
مردی که با یک سهل انگاری باعث مرگ هفت انسان شده، می خواهد با مرگ خود و بخشیدن
هفت پوند از اعضای بدن خویش زندگی را به هفت انسان دیگر بازگرداند. اما در این میان
کار دیگری نیز می کند و آن انتخاب است. او بیکار نمی نشیند تا سازمان های انتقال
عضو، قسمت های بدنش را به هر که می خواهند تقدیم کند. او می خواهد اطمینان یابد
کسانی از هدایای او استفاده خواهند کرد که لیاقت زیستن را داشته باشند. آدم هایی
خوب که زنده ماندن شان به حال همنوع مفید است.
شاید چنین کاری به نظر افراطی بیاید، ولی سوژه ای ناب و کم نظیر
برای ساختن یک فیلم احساسی است تا هر کسی را وادار به تفکر درباره رفتار خویش کند.
راستی مگر همه ما اشتباه نمی کنیم؟ ولی چند نفر از ما به فکر جبران اشتباه های
خویش است و آن هم از راه درست؟ شاید روان پزشک ها تصمیم تیم را که بر اثر شوک بزرگ
روحی گرفته شده، کاری غلط بدانند و دور از عقل، اما تماشاگر با دیدن عمل او تلنگری
شدید دریافت می کند. یقیناً بسیاری از دیدن هفت پوند متاثر خواهند شد و حداقل کاری
که خواهند کرد پر نمودن فرم اهدای عضو بعد از خروج از سینماست که اگر چنین نیز شود
باید به سازندگان فیلم آفرین گفت. جدا از بازی فیلم می توانم به کارگردانی خوب
موچینو اشاره کنم که در شناخت دقایق احساسی کم نظیر ظاهر شده است. آقایان و خانم
ها، سینمای آمریکا صاحب فرانک کاپرای تازه ای شده است!
ژانر: درام
آپالوزا /
Appaloosa
کارگردان: اد هریس. فیلمنامه: رابرت نات، اد هریس بر اساس
داستانی از رابرت بی. پارکر. موسیقی: جف بیل. مدیر فیلمبرداری: دین سملر. تدوین:
کترین هیماف. طراح صحنه: والدمار کالینووسکی. بازیگران: اد هریس[ویرجیل کول]، ویگو
مورتنسون[اورت هیچ]، جرمی آیرونز[رندال براگ]، رنه زلوگر[آلیسون فرنچ]، تیوتی
اسپال[فیل اولسون]، لنس هنریکسن[رینگ شلتون]، تام باور[ابنر رینز]، جیمز گامون[ارل
می]، آریادنا جیل[کتی]، گابریل مارتینز[جو ویتفیلد]. 114 دقیقه. محصول 2008
آمریکا.
دهه 1880. مارشال ویرجیل کول و معاونش اورت هیچ از سوی اهالی
شهری بی قانون استخدام می شوند تا مزرعه داری بی رحم به نام رندال برگ را به تقاص
قتل کلانتر و معاون های او دستگیر کند. همزان با ورود این دو نفر به شهر، زنی به
نام آلیسون فرنچ نیز وارد شهر کوچک شده و به زودی میان تبدیل به محبوب ویرجیل می
شود. ویرجیل و هیچ بعد از یافت شدن شاهدی موثق، اقدام به دستگیری رندال برگ می
کنند. اما افراد و دوستان رندال با گروگان گرفتن آلیسون موجبات نجات وی را فراهم
می آورند. ویرجیل و هیچ به تعقیب آنها می روند، اما مشاهده رفتار دوستانه آلیسون
با رندال باعث می شود که رابطه میان او و ویرجیل اندکی تیره شود. ویرجیل و هیچ
موفق می شوند بعد از مقابله با سرخ پوست ها، دوستان رندال را از سر راه بردارند.
ولی رندال موفق به فرار می شود. در بازگشت به شهر، آلیسون زندگی مشترکی را با
ویرجیل آغاز می کند، در حالی که قبلاً در صدد اغوای هیچ نیز بوده است. مدتی بعد سر
و کله رندال با در دست داشتن حکم بخشودگی در شهر پیدا شده و با بزرگان شهر شروع به
مراوده می کند. چیزی که به مذاق هیچ خوش نیامده و قصد جان او را می کند...
چرا باید دید؟
آپالوزا که نامش یادآور وسترنی دیگر به همین نام با بازی مارلون
براندو است، بر خلاف همین شباهت هیچ قرابتی با آن فیلم ندارد. بلکه بر اساس
داستانی از رابرت بی. پارکر منتشره به سال 2005 ساخته شده و بیشتر به فیلم
وارلاک(1959) ساخته ادوارد دمیتریک نزدیک است.
آپالوازا دومین ساخته یکی از بازیگران خوش نام و برجسته روزگار
ماست. اد هریس 58 ساله برای دومین فیلمش داستانی را برگزیده که جدا از شباهت به
فیلم کلاسیک ژانر وسترن -بوچ کسیدی و سندنس کید- خود به تنهایی واجد مضامینی چون
حسادت، دوستی مردانه و... است. اما بهتر است آن را حضور دردسرساز یک زن میان مشتی
ششلول بند بنامیم. چون فیلم بر خلاف وسترن های اخیر-قتل جسی جیمز..- از جنیه های
تاریخی به دور است و ترجیح می دهد در میان اسطوره های غرب وحشی و فیلم های وسترن
به دنبال جای پایی بگردد و بر خلاف آن فیلم-و بسیاری از وسترن های پس از جنگ جهانی
دوم- که سوال هایی درباره هویت ملی، حافظه تاریخی و سرشت قانون طرح می کردند،
مانند قطار سه و ده دقیقه به یوما که اخیراً به نحوی شایسته بازسازی شد، همچون
وسترن های رده ب در صدد ساخت اسطوره مردها، اسب ها و سلاح هایشان باشد.
به همین دلیل مانند همان فیلم های رده ب تنها می تواند تماشاگری
که از دیدن وسترن های باشکوه محروم بوده یا زرق و برق آنها را نمی پسندد، به خود
جذب کند. البته بگذریم از اینکه مورخان سینما بعدها این فیلم های ارزان را به
جایگاهی والا ارتقاء دادند. فیلم هریس نیز بر خلاف کار اولش، یک فیلم بزرگ و در
اینجا یک وسترن بزرگ نیست. اما ارزش تماشا کردنش را دارد. ته رنگی از مضامین سیاسی
همچون امنیت و قانون و فردیت نیز در کار به چشم می خورد که بر اعمال زور عادلانه
هیچ یا ویرجیل سایه ای از شک می گستراند. بازی سه هنرپیشه مرد فیلم خوب، اما بازی
زلوگر کوتاه و خالی از هر نوع پیچیدگی است. پدر اد هریس نیز در نقش کوتاه قاضی بازی
کرده است.
منبع اقتباس فیلم یک کتاب مشهور بوده، سبب شد تا پیش از تولید
این فیلم سخن از ساخت دنباله ای نیز بر آن به میان آید که با توجه به فروش 20
میلیون دلاری آن تحقق اش اندکی دور از انتظار است.
ژانر: وسترن، درام، جنایی
گران تورینو / Gran Torino
کارگردان: کلینت ایست وود. فیلمنامه: نیک شنک بر اساس داستانی از دیو جانسون و
خودش. موسیقی: کایل ایست وود، مایکل استیونز. مدیر فیلمبرداری: تام اشترن. تدوین:
جوئل فاکس، گری روچ. طراح صحنه: جیمز جی. موراکامی. بازیگران: کلینت ایست وود[والت
کووالسکی]، بی ونگ[تائو ونگ لور]، آهنی هر[سو لور]، مایکل کوروسکی[جاش کووالسکی]،
بروک چیا تاهو]مادر تائو]، چی تاهو]مادربزرگ مطلقه تائو]، سانی وو[اسموکی]،
کریستوفر کارلی[پدر یانوویچ]، برایان هیلی[میچ کووالسکی]، جرالدین هیوز[کارن
کووالسکی]، دریما واکر[اشلی کووالسکی]، جان کارول لینچ[مارتین آرایشگر]، دوا
موا[فونگ ملقب به اسپایدر]. 116 دقیقه. محصول 2008 آمریکا. نامزد جایزه بهترین آواز
از مراسم گولدن گلاب، برنده جایزه بهترین بازیگر مرد/ایست وود و بهترین فیلمنامه
از انجمن ملی منتقدان آمریکا.
والت کووالسکی کهنه سرباز جنگ کره، پس از مرگ همسرش تنها می شود. رابطه چندانی
با پسر و عروسش ندارد و نوه اش نیز چشم به خانه و اتومبیل فورد کلاسیک اش- گران
تورینو- دوخته و مرگش را روزشماری می کند. از طرف دیگر تندخویی خود والت نیز مانع
از برقراری ارتباط وی با دیگران می شود و زمانی که کشیش محله به توصیه همسر
متوفایش به دیدن وی می آید، با رفتار خشن وی روبرو می شود. این وضعیت با اثاث کشی
خانواده ای کره ای به همسایگی والت بحرانی تر می شود، چون همان طور که والت چشم
دیدن چشم بادامی ها را ندارد آنها نیز از همسایگی با قاتل پدران یا اقوام شان
خوشحال نیستند. اما اقدام ناموفق پسر کوچک خانواده به نام تائو در سرقت گران
تورینوی کووالسکی که به تشویق بچه های خلاف کار محله صورت گرفته، اوضاع را بیش از
پیش به هم می ریزد. اصرار گروه خلافکاران که یکی از اقوام تائو نیز درمیان آنها
قرار دارد مبنی بر پیوستن وی به گره، باعث می شود کووالسکی ناخواسته در درگیری
میان آنها دخالت کرده و جان تائو را نجات دهد. این کار وی سیلی از هدایا را به خانه
وی سرازیر می کند. چیزی که به مذاق والت پیر سازگار نیست، اما ابراز حق شناسی
خانواده با نجات سو دختر خانواده توسط والت از دست خلافکاران محل بیش از گذشته شدت
می گیرد. مادر خانواده که از رفتار مردانه والت خوشش آمده، پسرش را برای جبران
گناه و شکل گرفتن شخصیت اش نزد والت می فرستد. والت ابتدا نمی پذیرد، ولی کم کم
آموزش تائو را دلچسب می یابد و حتی به وی در یافتن کار کمک می کند. اما اصرار
خلافکاران محل مبنی بر پیوستن تائو به آنها این بار با شدت بیشتری همراه است و
زهرچشم والت نیز با دزدیده شدن و تجاوز به سو پاسخ داده می شود. چیزی که والت
کووالسکی را به خشم می آورد...
چرا باید دید؟
دومین فیلم ایست وود کهنه کار و پا به سن گذاشته در سال اخیر که مانند بچ? عوضی
موفق به جلب نظر منتقدان و تماشاگران شد. گران تورینو که نامش را از اتومبیل فورد
مدل 1972 گرفته، اشاره ای واضح و روشن به روزگار از دست رفته و معیارهای اخلاقی
فراموش شده دارد. در یک کلمه فیلم درباره زوال ارزش هاست، آن هم از نگاه مردی عمل
گرا که زمانی تنها راه حل را ابراز خشونت و حل مشکل از طریق فیزیکی-عملاً حذف آن و
مرگش- می دانست. چیزی که در شخصیت های سینمایی ایست وود نیز مشاهده کرده بودیم و
خود به شکلی آگاهانه و زیبا به آنها ارجاع می دهدو گران تورینو به نوعی مرثیه ای
برای این شخصیت سینمایی رو به مرگ نیز هست. مرگی در خور این شخصیت که معنایی هم بر
آن متصور باشد.
البته گران تورینو در نگاه نسخت چیز در مایه های آرزوی مرگ چارلز برانسون و نبرد
او با خلافکاران محلی دارد. پلیس تا اواخر فیلم حتی حضور فیزیکی در کوچه و خیابان
ندارد و همین تماشاگر و والت کووالسکی را در دادن جواب خشونت به وسیله خشونت محق
جلوه می دهد. همه انتظار داریم که ایست وود و در واقع شخصیت سینمایی سوار بی نام
او پاسخ همه این اجامر و اوباش را با سلاح بدهد. همان طور که در برای یک مشت دلار
ابتدا با انگشتانش قربانیان بی ادب خود را هدف می گرفت و می شمرد و سپس هفت تیر
واقعی اش را از غلاف بیرون می کشید. اما غافلگیری در راه است. این بار حتی با وجود
همسو شدن کشیشی که به روش های عمل گرایانه وی ایمان آورده، سرباز پیر به تلافی
تمامی آن جان هایی که در جنگ ستانده(و قتل شمرده نمی شود) خود را آماج گلوله های
تبهکاران نوجوان می کند تا شاهدانی بر اقدام پلیس علیه آنها فراهم کند. او به
رستگاری می رسد و شخصیت سینمایی ایست وود نیز رستگار می شود. شاید نژادپرست ها
زیادی از دیدن این فیلم به نتیجه ای همسان برسند یا تلنگری کوچ به روح و روان شان
باشد، که اگر چنین شود باید گفت دست مریزاد آقای ایست وود! راستی که دود از کنده
بلند می شود!
ایست وود گران تورینو را با هزینه 35 میلیون دلار ساخته و به جرات می شود گفت که
هر دلاری که برای القای این پیام به نژادپرست ها خرج کرده به جا بوده است. ایست
وود نشان می دهد که می توان به نجات نژادپرست ها امیدوار بود. همین طور به نجات یا
تادیب تبهکاران رنگین پوستی که آمریکا را وطن خود ساخته اند. کشوری برای همه
مهاجران، حتی دشمنان سابق مانند ژاپنی ها و کره ای ها. آدم هایی که والدین بعضی از
آنها از راه ازدواج با همین سربازان آمریکایی به این کشور راه پیدا کردند. گران
تورینو دعوت نامه ایست وود به درک متقابل و همزیستی مسالمت آمیز است. آرزو می کنم
چشم های بینا و گوش های شنوایی زیادی برای آن وجود داشته باشد!
روزی که زمین ایستاد / The Day the Earth Stood Still
کارگردان: اسکات دریکسون. فیلمنامه: دیوید اسکارپا بر اساس
فیلمنامه 1951 ادموند اچ. نورث. موسیقی: تیلر بیتس. مدیر فیلمبرداری: دیوید
تاترسال. تدوین: وین وارمن. طراح صحنه: دیوید برایسبین. بازیگران: کیانو
ریوز[کلاتو]، جنیفر کانلی[هلن بنسون]، کتی بیتس[رجینا جکسون]، جیدن اسمیت[جیکاب
بنسون]، جان کلیز[پروفسور برنهارد]، جان هام[مایکل گرانیه]، کایل چندلر[جان
دریسکول]، رابرت نپر[سرهنگ]، جیمز ونگ[آریالی وو]، جان راثمن[دکتر مایرون]. 103
دقیقه. محصول 2008 آمریکا. نام دیگر: D.T.E.S.S.. نامزد جایزه بهترین ترکیب و
تدوین صدا و بهترنی جلوه های ویژه بصری از مراسم ساتلایت.
سال 1928، کوه های برف پوش قره قوم در هندوستان. کوهنوردی با
گویی درخشان برخورد کرده و بعد از تماس دستش با آن از هوش می رود. زمانی که به هوش
می آید، گوی ناپدید شده و زخمی بر روی دست وی باقی مانده است.
زمان حال. دکتر هلن بنسن استاد دانشگاه پرینستون و تعدادی دانشمند دیگر به سرعت
توسط مامورین امنیتی گردآوری می شوند. هدف از این کار طراحی نقشه ای برای نجات
انسان ها از برخورد با جسمی است که با سرعتی معادل 30 هزار کلیومتر در ساعت به سوی
زمین نزدیک می شود و در کمتر از یک ساعت بعد به منطقه منهتن اصابت خواهد کرد. زمان
کم است و کاری از دست دانشمندان ساخته نیست. دانشمندها به همراه گروهی از مامورین
دولت سوار هلیکوپترها شده و منتظر برخورد می مانند. شیئی ناشناس در ساعت مقرر به
منهتن نزدیک شده، اما به آرامی روی سنترال پارک فرود می آید. دانشمندان که دریافته
اند این شیئی -گویی درخشان و عظیم- سفینه ای بیولوژیکی است، با حضور در آنجا سعی
در شناسایی و تماس با سرنشینان آن می کنند. بیگانه ای از گوی خارج می شود، اما شلیک
عجولانه یک سرباز و زخمی شدنش پایانی ناخوش به این ابراز دوستی می دهد. به دنبال
این این واقعه روباتی غول پیکر به نام گورت از گوی خارج شده و تمام سلاح ها را از
کار می اندازد.
مامورین نیز بیگانه زخمی را به بیمارستان منتقل کرده و شروع به
مداوای و می کنند. اما در میانه جراحی بدن بیگانه شروع به پوست اندازی کرده و فردی
شبیه به انسان و با قیافه کوهنورد 8 دهه پیش ظاهر می شود. وزیر دفاع رجینا جکسون
تصمیم می گیرد وی را که کلاتو نامیده می شود، مورد بازجویی قرار دهد. کاری که بنسون
و دیگر دانشمندان مخالف آن هستند. گورت به آزمایشگاهی زیر زمینی منتقل می شود تا
آزمایش های روی آن صورت بگیرد. همزمان اصرار جکسون مبنی بر شروع بازجویی سبب می
شود تا کلاتو با کشتن بازجو و بسیاری از مامورین گریخته و به منزل دکتر بنسون و
پسرخوانده اش جیکاب پناه ببرد. کلاتو از بنسون کمک می خواهد و به او می گوید که
برای انجام ماموریتی به زمین آمده است. چون نوع بشر در حالی نابودی محیط زیست خویش
است و موجودات هوشمند کهکشان تصمیم گرفته اند یا زمین باید نابود شود یا زمینی
ها...
چرا باید دید؟
کمتر تماشاگری غیر از شیفتگان سینمای علمی تخیلی کلاسیک نسخه
1951 رابرت وایز از داستان هری بیتس را به یاد دارند. فیلمی که در کتاب های تاریخ
سینما همواره به عنوان اثری برجسته از آن یاد می شود، اما در دوره جنگ سرد و آغاز
بیگانه هراسی آمریکایی ها تعابیر پنهان دیگری نیز در آن وجود داشت که دموکراسی و
لیبرالیسم آمریکایی را تنها راه نجات بشریت اعلام می کرد. در آن نسخه کلاتو بعد از
حضور بر سر بنای یادبود لینکلن به این باور می رسید که هنوز امید برای نجات بشریت
باقی است، اما فیلم فعلی راه دیگری را در پیش گرفته است.
اگر بخواهیم منصفانه قضاوت کنیم نسخه امروزی روزی که زمین
ایستاد –بر خلاف نظر اکثریت منتقدان فرنگی- فیلم شسته رفته تر، واقعاً به روز
تر-مضمون و اجرا- و جذاب تری است. بیایید برای یک بار هم که شده نق زدن بر سر
اینکه نسخه اصلی بهتر از بازسازی های امروزی است برداریم. استثناء همیشه وجود دارد
و مورد فعلی یکی از آنهاست.
داستان هیرام گیلمور بیتز سوم در دست های دیوید اسکارپا و اسکات
دریکسون تبدیل به فیلمی شکیل و امروزی درباره خطرهای زیست محیطی شده است. حتی اگر
این مضمون و گرایش به آن را مد روز ارزیابی کنیم، کاری که این دو نفر با آن کرده
اند سبب می شوند تا تصنعی بودن در ورای این گرایش را خیلی زود فراموش کنیم. آنها کل
پیام فیلم را در یک جمله کلاتو خلاصه کرده اند: اگر زمین نابود شود، شما هم نابود
خواهید شد. ولی اگر شماها نابود شوید، زمین نجات پیدا می کند.
این جمله به تمامی منعکس کننده نتایج کنفرانس ها، بررسی ها و
فیلم های مستند و کتاب هایی متعددی است که در زمینه نابودی محیط زیست ما تولید شده
اند. واقعیتی تلخ و ناخوشایند که ما انسان ها با دست خود تیشه به ریشه خود می زنیم.
نسخه فعلی جدا از برتری در جلوه های ویژه که امری بدیهی و پیش پا افتاده است، از
نظر مضمونی گام دیگری نیز برمی دارد و آن حذف لینکلن یا هر سمبل شناخته شده
آمریکایی است. دکتر بنسن و پسرخوانده سیاه پوستش نماینده آدم های معمولی روزگار ما
هستند. آنها امید به نجات نوع بشر را زنده نگاه می دارند و کلاتو را قانع می کنند
که می شود فرصتی دیگر به انسان ها برای اصلاح خویشتن و حفاظت از زیستگاهش داد.
اسکات دریکسون دانش آموخته مدرسه سینما و تلویزیون USC است.
از 1995 با نوشتن و کارگردانی فیلم کوتاه عشق در معرض تباهی ها وارد سینما شد.
اولین فیلم بلندش را به طریقه ویدیویی در سال 2000 با نام جهنم ساز: دوزخ
کارگردانی کرد. اولین فیلم بلند سینمایش نیز در ژانر ترسناک قرار داشت که سه سال
قبل با نام جن گیری امیلی رز به نمایش در آمد. روزی که زمین ایستاد سومین فیلم
بلند اوست و بهترین کارش نیز محسوب می شود. فیلم که با هزینه ای معادل 80 میلیون
دلار تولید شدخ در دو هفته اول نمایش خود نزدیک به 50 میلیون دلار عایدی داشته است.
توصیه می کنم فرصت تماشای آن را از دست ندهید، یک بازسازی آبرومندانه و مدرن از یک
اثر کلاسیک!
ژانر: علمی تخیلی، درام، مهیج