سلام دوستای گلم...چطورید؟؟؟امیدوارم خوب باشید...
امروز یه کتاب خوب گرفتم درباره شاد زیستنه...از این به بعد سعی میکنم مطالب این کتابو واستون بذارم...که امیدوارم به دردتون بخوره و یه چیزی ازش یاد بگیرید.(البته فراموش نشه شما ها هر کدومتون یه پروفسوریداااااااااااا!!!!!!!!)
زندگی شما دارای هدف و معنا و مفهوم است.
شما تنها برای پر کردن میدان و برای قرار گرفتن در پشت صحنه فیلم شخص دیگری به دنیا نیامده اید.
به این فکر کنید:اگر شما نبودید هیچ چیز شکل فعلی خود را نداشت.حرفها و مکانها و حوادث در نبود شما کاملا متفاوت بود.
همه ما دست به دست هم داده ایم بین ما ارتباط هایی هست و همه ما در تصمیم هایی که گرفته میشود دخالت داریم و حتی حضور افرادپیرامونمان نیز ما را تحت تاثیر قرار میدهد.
وکیلی به نام پیتر و سگش توچیکت را مثال میزنیم:
توچیکت به سختی بیمار بود و به سبب غدهای که روی نخاعش قرار داشت در حال فلج شدن بود.پیتر به رغم تلاش فراوان موفق به یافتن دامپزشکی نشده بود تا بتواند سگش را نجات دهد.در شرایطی که کاملا از یافتن فردی که او را یاری کند نا امید شده بود به جراحی که عمل جراحی اعصاب را در کودکان انجام میداد مراجعه کرد.ان پزشک نیز ویزیت توچیکت را پذیرفت و در ازای ان از وکیل خواست به بیمارستان کودکانی که در ان کار میکند کمک مالی نماید.
جری پسر کوچولوی 5 ساله چشم ابی که عاشق پوره سیب زمینی بود هرگز توچیکت را ندید و با پیتر اشنا نشد اما تومور مغزی او با کمک مالی پیتر به بیمارستان با موفقیت انجام شد و جراحی توچیکت هم موفقیت امیز بود.
با توجه به تحقیقاتی که بین امریکاییان مسن انجام شد مهمترین عامل برای شاد زیستن داشتن هدف در زندگی است.
بر اساس امار موجود از هر 10 انسانی که اهدافشان را نشناخته ان 7 نفر زندگیشان را در بی خبری سپری میکنند و از هر 10 انسانی که در زندگیشان هدف مشخصی دارند 7 نفر احساس رضایت میکنند.
نظر یادتون نره.....که اگه یادتون بره فک میکنم مطلبم خیلی بد بوده!!!!!!!
.
.
کاش میشد دسته جمعی از این مسافرتا بریم.........جای همتون خالی بود.در عوض دوتا عکس از شمال و چندتا عکس از فیلم حرکت اول براتون دارم..........
دیروز داشتم از کلاس برمیگشتم که چشمم خورد به مجله ای که ویژه نامه مجموعه های ماه رمضون بود.رفتم جلو دیدم توش عکس پوریائه و بالاشم نوشته به امید بازگشت.خلاصه مجله رو گرفتمو حالام میخوام براتون بنویسم که توش چی نوشته بود.
جوانی که محمد حسین لطیفی او را پیدا کرد و در وفا روبروی هانیه توسلی گذاشتخیلی زود کارش گرفت و گل کرد.
پوریا پورسرخ با "وفا" به واسطه بازی خوبی که به نمایش گذاشت چهره و فاکتورهایی که برای ستاره شدن و البته رابطه خوبی که با نشریات عامه پسند داشت خیلی زودتر از انچه همه انتظارش را داشتند ستاره شد.
ستاره ای که به گفته یکی از سردبیران نشریات عامه پسند بعد از وفا عکسش درست به اندازه سوپر استاری چون محمدرضا گلزار روی دکه ها خریداری داشت.اما او با وجود ستاره شدن در ان زمان مخالفان زیادی در بین سینمایی ها داشت. کسانی که اعتقاد داشتند شانس او گل کرده و اصولا بازیگر نیست و چند ماه دیگر تب و تابش می افتد.
ولی حدود یک سال بعد وقتی با اعتماد دوباره لطیفی در صاحبدلان هم حضور پیدا کرد با حضور موقتش در نقشیمتفاوت جواب منتقدانش را داد و به انها ثابت کرد که کارش را بلد است.
اما این کافی نبود و پورسرخ نیاز به یککار درست و حسابی دیگر هم داشت.نیازی که با لطف دوباره محمد حسین لطیفی و نقشی که در روز سوم به او داد ان را برطرف کرد.
پورسرخ هم با یک تلاش فوق العاده از این فرصت همچون صاحبدلان استفاده کرد و بهترین بازی ممکن را در فیلم از خود به نمایش گذاشت.بهترین بازی ای که با پاسخ داوران هم روبرو و او به عنوان کاندیدای دریافت سیمرغ معرفی شد.
خب از اینجا به بعد اوضاع فرق کرد و پورسرخ با تایید همگان به عنوان یک ستاره معرفی شد.اما درست همینجا بود که پورسرخی که تا این نقطه را خوب امده بود دچار سر در گمی در ادامه راهش شد.
او بعد از روز سوم با کلی پیشنهاد روبرو شد و از انجا که بی تجربه بود نمی دانست چه کند.او از طرفی انبوهی پیشنهاد تجاری داشت و از طرفی هم عده ای به او پیشنهاد میکردند که منتظر کاری خوب برای بازی بعدی اش بماند.در واقع او در موقعیت یک ستاره قرار گرفته بود اما سیاستی که یک ستاره در چنین اوقاتی را نیاز دارد نداشت.
درست در همین زمان تهیه کننده ای که در وفا به پورسرخ اعتماد کرده بود به او پیشنهاد بازی در یک سریال دیگر را می دهد.در چنین مواقعی یک ستاره معمولا برای حفظ جایگاهش باید پشت پا به رفاقت ها بزند و خیلی راحت نه در زبانش بچرخد.اما پورسرخ از همان جایی که بی سیاست دانستیمش در رودربایستی می ماند و حضور در سریال را قبول میکند تا با این کار به خیال خودش حد اقل به پروژه های تجاری نرفته باشد و یک کار دیگر در تلویزیون کرده باشد.
اما شکرانه شکست میخورد و پورسرخ به دلیل پخش سریال در رمضان محبوبیتش به شکل عجیبی تعدیل پیدا می کند.به شکلی که همان سردبیر مجله عامه پسند می گوید پس از این کار تمام مجله هایی که روی جلدشان پورسرخ بود نفروختند.
پورسرخ دچار یک شکست سنگین می شود که دلیلش هم چیزی نیست جز بی سیاستی خودش.بی سیاستی ای که او را چند ماهی گوشه گیر میکند و باعث میشود از نظر روحی لطمه بزرگی بخورد.
اما او حالا دوباره برگشته و به نظر میرسد با سیاست تر از قبل هم شده باشد.این را از انتخابش میتوان فهمید.
از این که فهمیده به جای قهر از تلویزیون باید از همان جایی که خراب کرده دوباره اباد کردن را اغاز کند و با یک سریال دیگر برگشته است.سریالی که امیدها به ان زیاد است و خیلی ها معتقدند پورسرخ با نشان دادن خود در ان میتواند همه چیز را به حالت قبل برگرداند و کارش را در جاده ای که در ان افتاده بود به سمت ستاره شدن ادامه دهد. پایان
اینم چند تا عکس از خوابزده
امروز سه تا عکس از روز حسرت براتون گذاشتم...