سلام دوستای خوبم
خوبین ؟ خوشین ؟ کارای عیدتونو انجام دادین ؟ من نمیدونم چرا اسم کارهای عید که میاد همه فقط یاد خونه تکونی و آرایشگاه میفتن ؟ این روزا هم که همه خانوما رفتن مش کردن . چرا همه دم عید میرن مش میکنن آیا ؟
فکر کنم این آخرین پست من توی سال 87 باشه . دیگه کم کم دارم بار سفر میبندم . راستش نمیدونم چرا این چند روز آخر انقدر استرس دارم . روزی صدبار به خودم میگم این عید هم مثل بقیه عیدها ، مثل بقیه روزهای ساله . مگه چه اتفاقی قراره بیفته که اینقدر هیجان انگیزه ؟ اما نمیتونم خودمو کنترل کنم . هیچ سالی اینجوری نبودم ، نمیدونم امسال چی شده ؟
راستی از اون عیدی که توی پست قبل خواسته بودم هیچ خبری نشد ها !!! نمیدونم چرا مامان جان اهمیت نمیده ؟
بگذریم . راستش میخواستم روز رفتنم این پست رو بذارم اما به یه بازی وبلاگی دعوت شدم که حیفم اومد اینجا مطرحش نکنم (میگم از روزی که شکایت کردم چرا هیچکس منو به بازی دعوت نمیکنه همش تو بازی بودم ! )
خوب ! ساناز عسلی جونم منو به بازی دعوت کرده و بازی هم از این قراره ؛
توی این چند روز مونده به عید ، چه کارهایی که دوست داشتی انجام بدی و تا حالا فرصتشو نداشتی ، انجام میدی ؟
راستش خیلی کارها هست که آدم دلش میخواد انجام بده اما فرصت نمیکنه ، اما بعضی کارها هم هست که فرصتش هست اما یه جورایی آدم نمیتونه انجامش بده .
دلم میخواد این دم عیدی برم از دو سه نفر حلالیت بطلبم اما روم نمیشه ، چند بار دست به تلفن شدم اما بعد پشیمون شدم . خواستم اس ام اس بزنم که باز هم نتونستم . نمیدونم میتونم انجام بدم یا نه . اما هرشب با خودم تمرین میکنم . خیلی هم فرصت ندارم . نمیدونم چی میشه ؟
حالا شما هم بیاین بگین چه کارهایی دوست دارین انجام بدین ؟
دیگه اگه بار گران بودیم رفتیم ! از همین حالا هم عید همه تون مبارک . ایشالا امسال برای همه سال خوبی باشه و هرکسی به هر چیزی که دوست داره برسه . الهی آمین
شما هم خیلی مواظب خودتون باشین . سعی کنین عید حسابی خوش بگذرونین . خیلی نخورین ها ! سیزده بدر هم یاد من باشین (منظورم قسمت سبزه گره زدنه !!!)
تا سال دیگه خداحافظ . دوستتون دارم
سلام سلام صدتا سلام
مرسی از همه تون که اینقدر کمکم کردین ، خوب همه تون تجربه این مورد رو داشتین ها ! راستش من نتونستم تصمیم بگیرم و به خاطر همین موضوع رو تا بعد از عید به تعویق انداختم تا بتونم هم بیشتر فکر کنم ، هم تصمیم درست تری بگیرم.
پنجشنبه ای با خانم برادرم و عروس جدید رفتیم سینما ، من حدود یکسالی بود که از این هنرهفتم دور بودم و به همین فیلمهایی که تو خونه میدیدم اکتفا میکردم . اما پیش خودم گفتم اینجوری که نمیشه باید برم و از هنر و هنرمند حمایت کنم و 2000 تومان در راستای توسعه بخش هنری اهدا کنم . به خاطر برادرزاده جان رفتیم فیلم "چارچنگولی" . بد نبود برای روحیه من که خیلی خوب بود!
اما چیزی که باعث شد اینو بگم فیلم نبود بلکه یه موضوع دیگه بود ؛ تو سالن انتظار سینما نشسته بودیم که دیدم به به ! استاد بزرگ محمد اصفهانی به همراه همسر و دختر کوچولوشون وارد شدن . البته اولش چون یه کلاه بافتنی رو سرشون بود و تا حول و حوش بینی شون کشیده بودن پایین کسی متوجه نشد ، هرچند که بعد هم که کلاه رو برداشتن خیلی فرقی نکرد . خلاصه نه تنها کسی بلند نشد که ایشون بشینن بلکه حتی کسی نرفت باهاشون سلام و علیک بکنه ، حالا امضا و عکس سرشو بخوره !
از اون روز تا حالا همش به خودم میگم چرا ماها اینجوری هستیم ؟ مگه ایشون هنرمند نیستن ، مگه صداشون قشنگ نیست ؟ مگه شخصیت دوست داشتنی ندارن ؟ پس چرا ما بد میدونیم که بریم و بهشون ابراز محبت کنیم ؟ اصلاً خودمو میگم . من واقعاً صداشو دوست دارم اما چرا نرفتم بهش بگم آقای اصفهانی من خیلی از صدای شما خوشم میاد؟ این شاید کوچکترین قدردانی بود که میتونستم از یه هنرمند هموطنم داشته باشم . چرا پس خودمو میکشم که با خواننده های اونور آب عکس بندازم ؟ اگه محمدرضا گلزار یا بهرام رادان هم بود همین کارو میکردیم ؟
حالا قدردانی هیچی ، چندتا پسر جوون هم وایساده بودن و مسخره بازی درمیاوردن و بلند بلند میگفتن ممد کچل! البته دکتر هم سرشو تا نصفه کرده بود تو لیوان ذرت و به کسی نگاه نمیکرد !
بگذریم ولی بیاین یه کم بهتر باشیم . حالا هم گلادیاتور جون (کاش یه اسم قشنگتری داشتی عزیزم!) منو به یه بازی وبلاگی دعوت کرده ؛
سوالش اینه که یه جمله به یه نفر بگو که هیچوقت نتونستی رو در رو بهش بگی !
راستش یه مقدار سخته ، اما من همیشه و همیشه مدیون محبتهای مادرم بوده و دلم میخواد یه جوری یه ذره اشو جبران کنم اما دریغ ! حالا هم جمله من اینه :
مامان جونم دلم میخواد پیش مرگت بشم !
حالا شما هم بیاین جمله هاتونو بنویسین ، ببینیم چیا تو قلبتونه ؟
سلام دوستای خوبم
راستش چند روزیه که با خودم درگیرم که به وبلاگ نویسی ادامه بدم یا نه ؟ آخه میدونین چیه ؛ مدتهاست وقتی میرم به وبلاگ دوستام ، میبینم چقدر موضوع برای نوشتن دارن ! چقدر قشنگ و راحت مینویسن . مخصوصاً اونایی که یا مامان هستن یا تازه ازدواج کردن . وبلاگشون پر از حرفای جذاب و خاطرات قشنگه که خود من واقعاً دوست دارم ساعتها بشینم و بخونم . اما راستش زندگی من چیز خاصی نداره که بخوام به عنوان روزمره بیان کنم ، از طرفی دلم نمیخواد با هر موضوع بیخودی آپ کنم . هی صبر میکنم بلکه یه اتفاق جالب یا یه موضوع داغ پیدا کنم اما نمیشه ! بیشتر اوقات هم که سفرم . پس چیکار کنم ؟
من از طریق این خونه کوچیک مجازی دوستای واقعی خوب و زیادی پیدا کردم که برام اندازه یه دنیا ارزش دارن . باور کنین همین که کامنتاتون رو میخونم کلی ذوق میکنم . اما یه چیز کوچیکی هم به اسم وجدان دارم که نمیذاره وقتتون رو به حرفای الکی بگیرم . بعضی وقتها فکر میکنم شاید تو رودربایستی میاین و نظر میدین ؟!!!
میدونم الان باز هم برام کلی نظرهای محبت آمیز میذارین ، اما باید یه فکری بکنم . دلم نمیخواست وبلاگم اینقدر بی محتوا باشه . بازم نمیدونم . اگه شما نظری دارین که بهم کمک کنه واقعاً خوشحال میشم.
راستی همینجا یه تشکر ویژه هم از وویج جون بکنم که واقعاً با سوغاتی اش شرمنده ام کرد . مرسی عزیزم
سلام سلام صدتا سلام
دیشب دیدم به یه بازی وبلاگی دعوت شدم گفتم امروز حتماً آپ میکنم ، بعد اومدم دیدم همه دوستای مهربونم دارن غر میزنن که چرا آپ نمیکنی ؟ این شد که گفتم زودی بیام آپ کنم .
ما امسال خونه تکونی نداریم آخه عید که اگه خدا بخواد تهران نیستیم ، بعدشم اسباب کشی داریم . پس امسال خونه تکونی امری بس بیهوده است !
نمیدونم شما از اون دسته از دوستای من هستین که بوی بهارو حس میکنین ؟ آخه هرکسی به من میرسه میگه بوی بهار به مشامم میرسه اما نمیدونم چرا من حس نمیکنم
خوب باز هم نسیم جونم ( که امیدوارم زودتر مشکلش حل بشه) ، منو به یه بازی وبلاگی دعوت کرده که خیلی خوشحالم ؛ آخه یه جورایی میتونم حرف دلمو بزنم
خوب سوال این بازی اینه : دوست دارین امسال چه عیدی و از چه کسی بگیرین ؟
من با اینکه n سالم شده اما هنوز عیدی میگیرم و عیدی های خوبی هم میگیرم ولی معمولاً بهترین عیدی رو از مامانم میگیرم . حالا مامان جونم خوب گوش کن :
من امسال دلم یه ویتارا میخواد . آخه مامان جون من چیم از پاریس هیلتون کمتره ؟ اندامم ؟ قیافه ام ؟ وضع مالیمون ؟ پس چرا عیدی من نباید یک فقره سوزوکی (موتور نه ها !) ناقابل باشه ؟ برم سرخورده اجتماع بشم خوبه آیا ؟ مامان جون تو که میدونی من از ماشین شاسی بلند خوشم نمیاد ، اما این ویتارا بدجوری تو دلم نشسته ، مخصوصاً از وقتی که یکی از دوستام خریده
ببخشید این پست یه کم با احساساتتون بازی کرد ، شما هم اگه میخواین شادیاتونو قسمت کنین ، شماره حساب بدم خدمتتون ؟
پ . ن : انقدر پریشان حال بودم که یادم رفت شما رو به بازی دعوت کنم . زود بیاین بگین شماها چی میخواین ؟
صبر کردن دردناک است
و فراموش کردن دردناکتر ...
ولی از همه دردناکتر این است که : ندانی باید صبر کنی یا فراموش ....!؟
من الان توی این وضعیتم ! چیکار کنم ؟