بیلی مایر پیرمرد مسن و کشاورز سویسی در میان یولولوژیست ها از شهرت زیادی برخوردار است.
ادعای وی این است که از زمان کودکی تا بحال بیش از 250 بار با موجودات فرازمینی از ستارگان پلیاد (خوشه پروین) دیدار و گفتگو کرده است که اوج این تماس ها در دهه 70 میلادی بوده است. در میان تمام کسانی که ادعای ارتباط با موجودات فرازمینی را می کنند بیلی مایر از جایگاه ویژه ای برخوردار است. زیرا وی برای صحت ادعای خویش عکسها و فیلمهای بسیار شفافی از بشقاب پرنده ها گرفته است که به گفته خودش این اجازه را موجودات فرازمینی به او داده اند. عکسها و فیلم ها و نوارهایی که حاوی صداهای بشقاب پرنده هاست همه توسط دانشمندان زیادی مورد آزمایش قرار گرفته که اثری از حیله و نیرنگ در آنها دیده نشده است. همچنین او فلزاتی را از طرف فرازمینی ها به دانشمندان اهدا کرده است که در کره زمین یافت نمی شوند
خبر باور نکردنی
سازمان National Geographic در تاریخ ژانویه 2002 در مجله خود صحت یکی از ادعاهای بیلی مایر را که حدود 30 سال پیش (دهه 70) مطرح شده بود تایید کرد! بیلی مایر بیش از سی سال پیش ادعا کرده بود که موجودات فرازمینی به او گفته اند که قله اورست مرتفع ترین کوه در کره زمین نیست! وی در یکی از نوشته های قدیمی خود آورده که موجودات فرازمینی به او گفته اند که قله چیمبورازو (Chimborazo) در اکوادور 2150 متر از قله اورست بلندتر است. برای اینکه کره زمینی کاملا گرد نیست و برای همین (ارتفاع از سطح دریا) مقیاس درستی برای اندازه گیری ارتفاع کوه ها نیست! National Geographic در ادامه توضیح می دهد که اخیراً دانشمندان متوجه شده اند چرخش زمین به دور خود باعث شده که سطح زمین کاملا یکدست و اصطلاحا کروی نباشد. بنابراین اگر ارتفاع کوه ها را نسبت به مرکز زمین بسنجیم کوه چیمبورازو 2200 متر بلندتر از اورست است! اما اگر مبنای اندازه گیری را سطح دریا اختیار کنیم در آن صورت قله اورست 2540 متر از چیمبورازو بلندتر است. پس در حقیقت نه اورست بلکه چیمبورازو (بلندترین نقطه) روی زمین است. این نکته را باید یادآور شد که چگونه یک کشاورز ساده سویسی که تحصیلات عالی نیز ندارد سالها پیش چنین ادعایی را مطرح ساخت که اکنون دانشمندان به صحت آن پی برده اند؟!
منبع
تمدن های گمشده نوشته سید جلال صیاد میری
مژده بده! مژده بده! یار پسندید مرا
سایه ی او گشتم و او برد به خورشید مرا
جان بلا دیده منم، گریه ی خندیده منم
یار پسندیده منم، یار پسندید مرا
کعبه منم، قبله منم، سوی من آرید نماز
کان صنم قبله نما خم شد و بوسید مرا
پرتو دیدار خوشش تافته در دیده ی من
آینه در آینه شد دیدمش و دید مرا
آینه خورشید شود پیش رخ روشن او
تا به نظر خواه و ببین ک آینه تابید مرا
گوهر گم بوده نگر تافته بر فرق فلک
گوهری خوب نظر آمد و سنجید مرا
نور چو فواره زند بوسه بر این باره زند
رشک سلیمان نگر و هیبت جمشید مرا
چون سر زلفش نکشم سر ز هوای رخ او
باش که صد صبح دمد زین شب امید مرا
پرتو بی کیف منم جان رها کرده تنم
تا نشوم سایه ی خود باز نبینید مرا
مولوی
هر گاه عشق به سوی شما اشاره کند از او پیروی کنید
هر چند که راه هایش دشوار و پرنشیب باشد.
اگر شما را با بال هایش در آغوش بگیرد از او پیروی کنید
هر چند شمشیری که در میان پرهایش نهفته است بر شما زخم وارد سازد.
اگر عشق با شما سخن گوید او را باور کنید
هر چند صدایش رویاهایتان را آشفته سازد.
عشق چیزی جز خودش نمی دهد و چیزی جز از خود نمی ستاند.
عشق چیزی ندارد و نمی خواهد از آن دیگری باشد زیرا به خود بسنده است.
اما شما!
هر گاه عاشق شوید مگویید:
خداوند در قلب ما است
بلکه بهتر آن است که بگویید:
ما در قلب خداییم.
و هر گز گمان مبرید که می توانید بر عشق چیره شوید.
برگرفته از کتاب پیامبر نوشته جبران خلیل جبران ترجمه حیدر شجاعی
به نام نقاش پر پروانه ها
سلام دارم خدمت همه شما عزیزان. مدت طولانی نبودم که شاید در افکار برخی
از دوستان هم علت کمرنگ بودن من معمایی شده باشد. در ابتدا لازم به ذکر است که بنده حقیر در مقابل شما اساتید گرامی نقطه ای بیش نیستم و دانسته های من در قبال
علم شما به مانند ذره شن در یک بیابان پهناور باشد. عزیزان ؛ تا چندی پیش که میشنیدم هر آن کس که بار علم و دانش فراوان دارد ؛ به همان میزان نیز بار رنج و عذابش هم بیشتر میشود. چرا که ما انسانها مادامی که از فلسفه، علمی بی اطلاع هستیم ؛ پس (الف بای ) آن را نیز نمی دانیم و جبر وهندسه موجود در آن را هم نمیدانیم . واین به معنای این باشد که مشکلات آن نیز، بر عهده ما نمیباشد.
حال قدم بر دنیای ناشناخته ای که مقصود آن ؛گشودن درهای بسته اش میباشد دردها و رنجهای ان را نیز میبایست به جان بخریم.
و در کل منظور من از این مطب ؛ این نیست که من به مرحله بالاتری از دانش خود ارتقاء یافته باشم. شاید عکس آن باشد که از روی درماندگی و ناتوان شدن در تطبیق بین دو عالم مجزاء به این عجز رسیده باشم.
در برخی نوشته های پیشین خود ؛اشاره ای به عالم متافیزیک و ورود به آن را داشتم. ولی چون عالم فیزیکی و متافیزیکی دو عالم کاملا مجزاء که هیچ کدام از قوانین با یکدیگر هم سو نیستند لزا در درک هر یک از آنها در عالم دیگر نیز حالت ابهام و غیر قابل درکی وجود میاید. من در این اواخر با وجود علاقه بی اندازه به جهان ماوراءبه
این نکته رسیدم که ما چرا در عالم فیزیکی باید بمانیم و از عالم های دیگر که شاید در روزگارانی قبل از این زندگی که آنجا بسر داشتیم اینک چیزی به یاد نمیآوریم.علت در چیست؟ و چون علم من در این باره بسیار اندک و ناچیز میباشد به این نتیجه رسیدم که سری در این مرحله وجود دارئ و آن این است که ؛انسانها باید این چند صباح را در عالم فیزیکی به مسایل و حقایق این مرحله بپردازند.در غیر آن چه لزومی بر بودن یک دوره بسیار کوتاه خود ؛در این قسمت از هستی وجود دارد؟من به نوبه خود چون به دفعات عالم متافیزیک را تجربه کردم هیچ وجه تشابه ای نیافتم و دانسته های من بر رنج و پریشانی من نیز افزود.قوانین هر کدام در همان عالم میتوان پیاده کرد و این خود عذابی دردآور مسباشد و میخواهم مسایلی که به دنیای دیگر ارتباط پیدا میکند را فقط به میزان بالا بردن آگاهی ذهنی بدانم نه به جهت آگاهی های کاربردی.چرا که کاربردها در عالم های دیگر نه تنها به کار نمیایند بلکه مشکل ساز نیز میگردنند. پس از این میخواهم طوری عمل کنم که عالمدر بر گیرنده من میخواهدو خواستن من نیز باعث رنج و عذاباطرافیان خود نگردد.اینک مقداری شاید ازوضعیت دو گانگی من بهخبر شده باشید.و شاید خود شما جلو تر اراین ؛ به این حالت رسیده باشید.باتشکر از تمام شما عزیزان. سیاوش ملکی.