ذره ای آرامش / Quantum of Solace
کارگردان: مارک فارستر. فیلمنامه: پل هاگیس، نیل پروایس، رابرت
وید. موسیقی: دیوید آرنولد. مدیر فیلمبرداری: روبرتو شیفر. تدوین: مت چیز، ریچارد
پیرسون. طراح صحنه: دنیس گاسنر. بازیگران: دانیل کریگ[جیمز باند]، اولگا
کوریلنکو[کامیل]، ماتیو آمالریس[دومینیک گرین]، جودی دنچ[ام]، جیانکارلو
جیانینی[ماتیس]، جما آرترتون[استرابری فیلدز]، جفری رایت[فلیکس لیتر]، دیوید
هاربور[گرگ بیم]، جاسپر کریستنسن[آقای وایت]، آناتول تائوبمن[الویس]، روری
کینر[تانر]، خواکین کاسیو[ژنرال مدرانو]. 106 دقیقه. محصول 2008 انگلستان، آمریکا.
نام دیگر: B22، Bond 22، QoS.
جیمز باند که از خیانت وسپر-زنی که دوستش داشت- سرخورده شده،
برای یافتن حقیقت آقای وایت را دستگیر و او را به مقر سازمان متبوع خود در ایتالیا
می برد. اما هنگام بازجویی یک مامور نفوذی ام را زخمی و وایت را فراری می دهد.
مامورین MI6 ردی میان فرد خائن و بانکی در هائیتی یافته و ام باند را به آنجا
اعزام می کند. در هائیتی باند با کامیل زیبا برخورد می کند که به دنبال گرفتن
انتقام شخصی است. کامیل باند را به سوی مردی به نام دومینیک گرین هدایت می کند.
تاجری بی رحم و ثروتمند که در راس تشکیلاتی به نام کوانتوم قرار دارد. باند با
تعقیب رد گرین در اطریش، ایتالیا و آمریکای جنوبی به نقشه مخوف او مبنی بر دست
گذاشتن روی یکی از بزرگ ترین منابع طبیعی جهان پی می برد. اما این کار بی رضایت
CIA ممکن نیست و در نتیجه پای افراد بسیاری در دو سوی اقیانوس به ماجرا کشیده می
شود. اما ام که در نیت باند نسبت به تعقیب پرونده شک کرده و آن را یک انتقام جویی
شخصی می داند، کارت های اعتباری او را باطل کرده و از وی می خواهد تا به لندن
بازگردد. باند امتناع کرده و به سراغ ماتیس می رود. مردی خیلی زود جان خود را بر
سر کمک به باند از دست می دهد. مامور محلی MI6 به نام فیلدز نیز که شیفته باند
شده و به او کمک کرده، در هتل محل اقامت شان کشته می شود و این واقعه باند را تبدیل
به هدف متحرک همکاران خود می کند...
چرا باید دید؟
مارک فارستر متولد 1969 اولم، آلمان و بزرگ شده سوئیس است. در
ابتدای دهه 1990 از دانشگاه نیویورک در زمینه سینما فارغ التحصیل شده و سپس به لس
آنجلس نقل مکان کرده است. با سومین ترجبه فیلمسازی اش در سال 2001 به نام بزم
هیولاها نامش شنیده شده و شهرتی جهانی کسب کرد. بعد از رد کارگردانی یکی از قسمت
های هری پاتر با ساخت یافتن نورلند بر شهرت خود افزود. اما سومین کارش بمان یا
فیلم بعدی اش عجیب تر از قصه نتوانست موفقیت های پیشین را کسب کند. سال گذشته
اکران بادباک باز عملاً شکستی بزرگ برای کارنامه فارستر رقم زد و بعید می نمود که
کارگردانی فیلمی پر خرج از مجموعه باند به او سپرده شود. فارستر عملا غیر
بریتانیایی ترین کارگردان مجموعه باند تا امروز است. مجموعه ای که عمده ویژگی آن
ملی بودن آن است و عوامل اصلی تهیه و تولید آن همیشه از میان بریتانیایی ها
برگزیده می شود.
این اولین تغییر در باند جدید نیست. دامنه تغییرها بسیار گسترده
تر از این مسائل است و به ریخت شناسی قهرمان و قصه باز می گردد. چیزهایی که باعث
خواهد شد بسیار از دوستداران این پدیده از آن روی برگردانند(و یا بیش از گذشته
شیفته آن شوند).
بزرگ ترین تغییر از حضور دانیل کریگ، یک باند موطلایی آغاز می
شود. باندی که قرار است بر خلاف کانری، مور و برازنان رمانتیک تر و احساساتی تر
باشد. از روی دلایل و انگیزه های شخصی دست به اقدام بزند-دالتون در جواز کشتن یک
بار این کار را کرده و به انتقام مرگ فلیکس لیتر و همسرش دست به عمل زده بود- و
عملاً رو در روی رئیس اش بایستد.
ذره ای آرامش که مانند همان جواز کشتن از موسیقی عنوان بندی غیر
متعارفی سود می برد، بر خلاف تمامی باندهای پیشین ادامه منطقی داستان فیلم قبلی
است. یعنی داستان نیمه تمامی را قرار است به آخر برساند و این بدعتی بزرگ د ر
مجموعه محسوب می شود. مقدمات تولید آن نیز همزمان و به قولی قبل از آغاز
فیلمبرداری کازینو رویال آغاز شده بود. فیلم که فقط نامش را از عنوان یکی از قصه
های ایان فلمینگ گرفته، از بنیاد تغییر کرده و حتی موسیقی مشهور این مجموعه را نیز
از دوستدارانش دریغ می کند. و برای شنیدن تم معروف باند باید تا تیتراژ پایانی فیلم
صبر کنید.
تنها نشانه ای که از فیلم های پیشین مانده مرگ مامور فیلدز به
شیوه گلدفینگر روی تخت، لوکیشن های مختلف در سراسر دنیا و مردی تشنه قدرت است که
لاجرم وجوهی روانپریشانه هم دارد. به همین دلیل آمالریس فرانسوی که در یکی دو سال
اخیر نقش افرادی دارای مشکلات جسمی و روحی را بازی کرده، برای ایفای نقش دومینیک
گرین برگزیده شده است. اما هرگز قادر به تجدید خاطره هموطنش میشل لونسدال و یا
کورت یورگنز آلمانی نیست. واقعیت اینجاست که بعد از فروپاشی اردوگاه کمونیسم و بر
هم خوردن تعادل قوا در جهان، پدیده ای مانند باند که تولد و بالیدن خود را مدیون
جنگ سرد میان دو ابرقدرت بود موضوعیت تولید خود را از دست داده است. دیگر دشمن
قابلی وجود ندارد تا باند به مصاف او برود. فرجام کار نیز روشن است: تبدیل این
فیلم ها به یکی از نمونه های دم دستی اکشن های گران قیمت هالیوودی که دیگر تفاوت
نمی کند چه کسی نقش اول آن را بازی کند یا چه کسی کارگردانی اش را بر عهده بگیرد.
در چنین وضعیتی سه گانه بورن برتری قابل توجهی نسبت به فیلم های اخیر باند می
یابند، چون تعابیر فرامتنی قابل قبول تری می شود برایشان یافت. با چنین دیدگاهی و
دوری کریگ از کلیشه های این نقش باند دیگر باند نیست. ولی باز هم می شود آن را به
عنوان یک اکشن نفس گیر-مخصوصا دو صحنه تعقیب و گریز ابتدای فیلم که چنین صوت داودی
از فارستر بعید بود و شکل گیری چنین سکانسسی را باید آن را مدیون برادلی کارگردان
صحنه های اکشن سه گانه بورن دانست- تماشا کرد. باندی عاشق پیشه، محجوب و ریزنقش تر
که تیکه ای مانند کوریلنکو را بعد از یک بوسه رها می کند و حتی دشمنش نیز به نقطه
ضعف تازه او پی برده است.
فیلم برای مجموعه باند یک پیروزی بزرگ نباشد، لااقل ضامن بقای
مجموعه است و ابرجاسوس بریتانیایی را در هزاره تازه نیز وا نخواهد گذاشت. ولی برای
فارستر بدون شک یک پیروزی است. از نکات برجسته فیلم باید به طراحی صحنه آن اشاره
کرد که در صدد باز آفرینی خاطره کن آدام است و اوج آن را می شود در سکانس اپرای
توسکا و فرار باند از چنگ همکارنش در هتل دید. فیلم که 225 میلیون دلار هزینه
تولید آن شده، در هفته اول نمایش خود با 540 سالن در انگلستان توانسته رقم 15
میلیون پاوند را به دست آورد که آغاز خوش برای بیست و دومین باند سینما است. اگر
باند را دوست دارید، نیازی به توصیه ندارید. ولی اگر سینمای اکشن با معیارهای کیفی
بالا مد نظر شماست، ذره ای آرامش بیش از مقداری که در عنوان آن وجود دارد قادر به
تامین هیجانی نفس گیر برای شماست!
ژانر: اکشن، ماجرا، مهیج
قاتل الفبایی / The Alphabet
Killer
کارگردان: راب اشمیت. فیلمنامه: تام مالوی. موسیقی: اریک
پرلموتر. مدیر فیلمبرداری: جو د سالوو. تدوین: فرانک رینولدز. طراح صحنه: آلیسیا
کیون. بازیگران: الیزا دوشکو[مگان پیج]، کری الووس[کنت شاین]، تیموتی هاتن[ریچارد
لدج]، تام مالوی[استیون هارپر]، مایکل آیرونساید[ناتان نارکوس]، کارل لامبلی[دکتر
الیس پارکز]، بیل مازلی[کارل تانر]. 100 دقیقه. محصول 2008 آمریکا.
نیویورک. مگان پیج افسر پلیس که در منطقه روچستر خدمت می کند،
مامور تحقیق درباره کشته شدن دختری جوان به نام کارلا کاستیلو می شود. جسد کارلا
که در نزدیکی شهرک چرچویل یافته شده، با موهای گربه پوشیده شده است. مگان بر خلاف
نظر همکارش کنت استیل عقیده دارد که این قتل کار یک قاتل سریالی است. مگان که سخت
شیفه کار خود و این پرونده شده، به زودی شروع به دیدن روح مقتول کرده و مبتلا به
شیزوفرنی می شود. ناتوانی اش در یافتن قاتل سبب می شود تا دست به خودکشی زده و در
اسایشگاه بستری شود. اقدام وی برای فرار از آنجا و دست زدن به اقداماتی دیوانه وار
باعث می شود تا کارش را نیز از دست بدهد و به رتبه ای پایین تر تنزل کند. شرکت در
جلسات گروه درمانی دکتر ریچارد لدج به وی کمک می کند تا تعادلش را اندکی باز یابد،
تا اینکه جنایتی مشابه رخ می دهد و یکی از همکاران وی مسئولیت تحقیقات را بر عهده
می گیرد. مگان از کنت که اینک به پست بالاتری دست یافته، می خواهد تا در پرونده
قتل وندی والش در کنار مسئول تحقیقات باشد. تقاضای وی به صورت مشروط پذیرفته می
شود. مدتی زمانی کوتاه بعد از آغاز تحقیقات و تلاش های مگان برای کشف رابطه میان
دو قتل، دختر دیگری به اسم ملیسا مایسترو کشته می شود. آنها رابطه ای میان قتل دوم
و سوم می یاند، ولی از کشف ارتباط بین قتل اول و دوتای دیگر عاجز می مانند. دزدیده
شدن دختری در منطقه وبستر و کشته شدن رباینده اش توسط مامورین پلیس، باعث ایجاد این
فکر می شود که قاتل الفیایی کشته شده و در نتیجه پرونده را مختومه می کنند. اما
مگان که در محل زندگی قاتل گربه ای نیافته، اصرار دارد که قاتل الفبایی آزاد است و
باید به تحقیق ادامه دهد. تصمیمی که جان خود او را نیز به خطر خواهد انداخت...
چرا باید دید؟
راب اشمیت متولد 1965 پنسیلوانیاست. با نوشتن فیلمنامه و دستیار
فیلمبرداری وارد سینما شده، دو فیلم اولش Saturn و جنایت و مکافات در حومه شهر
به رغم نامزدی چندین جایزه در جشنواره ها و تحسین منتقدان خیلی سریع فراموش شد.
اما فیلم سومش با بازی همین خانم الیزا دوشکو به نام پیچ غلط (2003) را لابد
تماشاگران و عشاق سینه چاک ژانر ترسناک به یاد دارند. اپیزودی هم که در سریال
استادان هراس به نام Right to Die کارگردانی کرد از سوی بیننده ها مورد استقبال
قرار گرفت. ولی قاتل الفیایی ساز تازه ای می زند. ادعا دارد بر اساس ماجرایی واقعی
ساخته شده که در اواخر دهه 1980 در همین مکان ها رخ داده است. پرونده ای که هنوز
پلیس موفق به گشودن معمای آن نشده و چنین دستمایه ای خوراک محبوب فیلمسازان
هالیوود است. اما اغتشاش در طرح داستان و تلاش برای یافتن قاتلی فرضی جهت پایان
بخشیدن به قصه فیلم آن را از تک و تا می اندازد. فیلم تا زمانی که قهرمانش به دلیل
شیفتگی اش به شغل خویش دچار شیزوفرنی شده و حضور ارواح را در کنار او موجه جلوه می
دهد، روندی منطقی دارد. اما زمانی که نزدیک ترین شخص و در واقع یکی از کسانی که
سبب بهبود حال روحی او شده-یعنی دکتر لدج-قاتل سریالی از آب درمی آید که تظاهر به
فلج بودن می کرده، همه چیز قالب یک داستان کلیشه ای را به خود می گیرد.
پا را از این فراتر می گذارم و فیلم را یک پروژه نارسیستی متعلق
به بازیگر/تهیه کننده مونث فیلم می دانم که قرار بوده قابلیت های بازیگری خود را
به دیگران اثبات کند. گاه داشتن چهره و فیزیک زیبا کافی نیست!
ژانر: درام، میهج
مسافران / Passengers
کارگردان: رودریگو گارسیا. فیلمنامه: رونی کریستینسن. موسیقی:
اد شیرمور. مدیر فیلمبرداری: ایگور جدو لیلو. تدوین: تام نوبل. طراح صحنه: دیوید
بریسبین. بازیگران: آن هاتاوی[کلر سامرز]، پاتریک ویلسون[اریک]، اندره برافر[پری]،
سلیا دووال[شانون]، دیوید مورس[ارکین]، دایان ویست[تونی]، ویلیام بی دیویس[پدربزرگ
اریک]. محصول 2008 آمریکا.
پس از سقوط یک هواپیما، روان درمانگری به نام کلر سامرز مامور
می شود تا با 5 نجات یافته از حادثه ملاقات کرده و در بهبود وضعیت روحی آنها
بکوشد. اما زمانی که بازماندگان به یادمانده های خود از حادثه را با وی در میان می
گذراند، تناقض ها رخ می نماید. چند نفر از مسافران از آتش گرفتن یکی از بال های
هواپیما بر اثر انفجار سخن می گویند، در حالی که شرکت مسافربری هوایی اصرار دارد
این حادثه صرفا بر اثر بی احتیاطی خلبان اتفاق افتاده است. همزمان یکی از مسافران
به نام اریک تصمیم به ایجاد ارتباط عاطفی با کلر می گیرد. اما کلر اصرار دارد که
ارتباط شان از دایره روابط شغلی خارج نشود. ولی سماجت های اریک سبب می شود تا کلر
نیز علاقه ای نزد خود به اریک احساس کند. کلر همزمان به تعقیب ماجرای سانحه
هواپیما ادامه می دهد، چیزی که باعث خشم یکی از مسئولین شرکت هوایی می شود. از طرف
دیگر غریبه ای مرموز در اطراف نجات یافتگان می پلکد و گویی آنها را تحت نظر دارد.
وقایعی که با ناپدید شدن یک به یک نجات یافتگان چهره ای مرموزتر به خود می
گیرد...
چرا باید دید؟
رودریگو گارسیای 49 ساله و اهل کلمبیا بدون پسوند نامش شاید
برایتان آشنا نباشد، ولی او فرزند نام آورترین نویسنده آمریکای لاتین-گابریل
گارسیا مارکز- است.او نیز مانند پدرش در زمینه فیلمسازی درس خوانده، ولی فرجام
حضورش در عالم سینما خوش تر از پدرش بوده است. اشاره ام به فیلم های مستقل متعدد
یا متفاوت مانند 9 زندگی است که جوایزی ارزنده برایش به ارمغان آورده اند. یا
جایزه بخش نوعی نگاه که برای فیلم چیزهایی که فقط می توانی با نگاه کردن به او
بگویی نصیب اش شده است. تجربه هایی گسترده او در زمینه فیلمبرداری، تهیه کنندگی،
نویسندگی و ... سبب شده تا بر رسانه تسلطی معقول پیدا کند، اما سرنوشت مالی خوبی
در انتظار آخرین کارش نیست.
مسافران به رغم بودجه معقول 25 میلیون دلاری و ظاهر شسته رفته
اش، یک دیگران تازه است که ارواح سرگردانش بی آزارند و می خواهند همدیگر را قانع
کنند تا به سوی آن دنیا بشتابند. فیلمنامه رونی کریستینسن به رغم دکوپاژ خوب
گارسیا قادر به حفظ تعادل میان پیرنگ های فرعی نیست. گاه بعضی سرنخ ها فراموش می
شوند و گاه هرگز دنبال نمی شوند. انتخاب بد آن هاتاوی نیز مانع از جذب بیننده می
شود، شیمی میان صاحب درشت ترین چشم های سینمای آمریکا با یکی از بازیگران خوش آتیه
هرگز شکل نمی گیرد.
فیلم های با مایه های متافیزیک باید واجد ویژگی هایی باشند تا
بتوانند در اذهان باقی بمانند. هراس آورباشند یا نشاط آور، جدی باشند یا کمدی؛ ولی
مسافران تنها می خواهد هیجان آفرینی کند و چیزی جز ادامه دست چندم فیلم هایی مانند
حس ششم یا دیگران نیست. وقتی به مرده بودن شخصیت های فیلم پی می بریم، تنها چیزی
که بر جای می ماند افسوس بر وقت تلف شده است. اگر نام گارسیا در عنوان بندی فیلم
نبود، می شد آن را به راحتی منتسب به یکی از کارچرخان های هالیوود کرد، ولی حیف!
ژانر: ترسناک، مهیج
لیک ویو تراس / Lakeview Terrace
کارگردان: نیل لابیوت. فیلمنامه: دیوید لافری، هاوارد کوردر بر
اساس داستانی از دیوید لافری. موسیقی: جف دانا، مایکل دانا. مدیر فیلمبرداری:
روجیه استافرز. تدوین: جوئل پلاتچ. طراح صحنه: برتون جونز. بازیگران: ساموئل ال.
جکسون[ایبل ترنر]، پاتریک ویلسون[کریس متسون]، کری واشنگتن[لیزا متسون]، ران
گلس[هارولد پریو]، جاستین چمبرز[دانی ایتن]، جی هرناندز[خاویر ویلارئال]، رجینا
نهی[سلیا ترنر]، جیشون فیشر[مارکوس ترنر]، کیت لونکر[کلارنس دارلینگتون]، کالیب
پینکت[دیمون ریچاردز]، خوان دیاز[استیل]. 110 دقیقه. محصول 2008 آمریکا.
کریس و لیزا متسون زوج جوان به خانه تازه خود اثاث کشی می کنند.
جایی که به نظر می رسد خانه رویایی آنهاست. ولی ورود این زوج-یکی سیاه پوست و
دیگری سفیدپوست-سبب خشم همسایه پوست شان ایبل ترنر می شود که با دختر نوجوان و
پسر کوچکش زندگی می کند. ایبل افسر پلیس است و زوج جوان ابتدا رفتارهای مداخله
جویانه او را حمل بر اقدامات قانون دوستانه اش برای برقراری آرامش در محله ارزیابی
می کنند. اما خیلی زود می فهمند که این سگ نگهبان کاری غیر از گرفتن پاچه خودی و
غیر خودی ندارد. خواهش ها و سپس اخطارهای کریس مبنی بر ملاحظه او و همسرش تنها به
خشمگین تر شدن ایبل می انجامد. تا اینکه حادثه ای در محل کار باعث معلق شدن ایبل پس
از 28 سال خدمت در اداره پلیس می شود. چیزی که زمینه ساز آغاز توفانی میان دو
همسایه می شود. در حالی که شعله های آتش نیز به سوی محله در حال پیشروی است...
چرا باید دید؟
نیل لابیوت(یا لابوت) با فیلم اولش در جمع مردان توانست ستاره
جشنواره سندنس شود و بدرخشد. اما فیلم چهارمش پرستار بتی بود که او را محبوب
منتقدان و تماشاگران کرد. اولین قله رفیع کارنامه اش که متاسفانه با فیلم های قابلی
دنبال نشد و بین خودمان بماند کم کم داشتم نا امید می شدم و به این نتیجه می رسیدم
که او نیز جزو کارگردان های تک فیلمی است. بازسازی افتضاحش از فیلم کلاسیکی چون
مرد حصیری فقط باعث نامزدی اش در مراسم تمشک طلایی نشد، دیگر همه از او رو
برگرداندند، اما بگذارید بگویم ظاهرا وقفه دو ساله میان آن فیلم و لیک ویو تراس
باعث بروز اتفاق هایی شده و لابوت عزیز در حال بازگشت به فرم است. این شاید برای
لابوت 48 ساله اندکی دیر باشد، اما جای امیدواری و خوشحالی دارد.
راستی اسم رادنی کینگ را به یاد دارید؟ همان جوان سیاه پوستی که
کتک زدنش توسط پلیس لس آنجلس باعث بروز شورش های خیابانی گسترده شد. خوب، اسم فیلم
از محله ای گرفته شده که جناب شان در آنجا کتک را میل فرمودند و جمله معروف شان:
Can"t we all just get along? هم در فیلم به کار گرفته شده است.
آخرین کار لابیوت مطالعه ای درباره نژادپرستی در کشوری است که
باید بهشت مهاجران و غریبه های رنگ و ارنگ باشد که هرگز نبوده است. آن روی سکه
رویای آمریکایی و بگذارید دقیقتر بگوییم خود کابوس آمریکایی است که چهره های مختلف
نژادپرستی را به نمایش می گذارد. اینکه چطور یک ازدواج میان نژادی سبب بروز خشم یک
افسر سیاه پوست پلیس شده و انواع راه های هتک حرز و حرمت را روی جوان سفیدپوست
مودب(که اتفاقاً با یکی از هم نژادهای وی ازدواج کرده و به سنت همه سیاه ها او را
برادر خطاب می کند) امتحان می کند شاید برای بیینده خو کرده به فیلم هایی که
اتفاقاً خود سفیدها از بی عدالتی هایی که در حق سیاهان روا داشته اند، ساخته اند
آشوبنده باشد. که اگر هدف لابیوت همین باشد، باید گفت به آن نائل شده است.
فیلم او نمایش قدم به قدم تجاوز یک انسان به حریم شخصی همسایه
خویش است. حکایتی که می شود آن را به نسل ها و کشورها و همه دنیا تعمیم داد. اینکه
چگونه ناهمخوانی معیارهای اخلاقی یکی با دیگری سبب و زمینه ساز تجاوز می شود. کشتن
را مجاز می کند و چه بد اگر این متجاوز از مصونیت قانون هم برخودار باشد. چیزی که
متاسفانه آن هم برای همه ما پدیده آشنایی است. اینکه چطور ایبل و ایبل ها از لباس
خود سواستفاده می کند، و در لوای قانون آنچه بر دیگری روا می دارند جز بی عدالتی
نام دیگری ندارد.
تنها نقطه ضعف فیلم پایان باسمه ای و هالیوودی آن است که برای
کشاندن تماشاگر به سالن ها و از همه مهم تر ترغیب تهیه کننده ها گریزناپذیر بوده و
باعث شده منتقدان هم در ستایش از فیلم جانب اعتدال و احتیاط را نگه دارند. می شود
انشای 22 میلیون دلاری لابیوت را که با دریافت 39 میلیون دلار از گیشه نمره قبولی
دریافت کرده، مقدمه بازگشت کارگردانش به روزهای خوش پرستار بتی دانست و با آروزی
فیلم خوب بعدی با خیال راحت همین یکی را تماشا کرد. بازی های جکسون و ویلسون از
نقاط قوت فیلم هستند!
ژانر: درام، مهیج
زک و میری فیلم پورنو می سازند / Zack and Miri Make a Porno
نویسنده و کارگردان: کوین اسمیت. موسیقی: جیمز ال. ونیبل. مدیر
فیلمبرداری: دیوید کلین. تدوین: کوین اسمیت. طراح صحنه: رابرت هولتزمن. بازیگران:
الیزابت بنکز[میریام لینکی]، ست روگن[زک براون]، جیسون میوز[لستر]، کریگ
رابینسون[دلینی]، تریسی لردز[بابلز]، جف اندرسون[دیکان]، کتی مورگان[استیسی]، ریکی
میب[بری]، جاستین لانگ[براندون سنت رندی]، برندان روث[بابی لانگ]، تیشا کمپبل
مارتین[همسر دلینی]، تام ساوینی[جنکینز]، جنیفر شوالباخ[بتسی]، گری بدنوب[آقای
سوریا]. 102 دقیقه. محصول 2008 آمریکا. نام دیگر: Zack and Miri.
مونروویل، پنسیلوانیا. زک و میریام که از دوران تحصیل با هم
دوست بوده اند، اینک با هم همخانه هستند. اما به رغم جذابیت میریام رابطه آنها
هنوز به شکلی افلاطونی و دوستانه باقی مانده است. تا اینکه حجم قبض های پرداخت نشده
آب و برق و گاز و کرایه منزل از حد خارج شده و امکانات رفاهی منزل یک به یک از دست
می رود. همزمان برخورد با یک غریبه در میهمانی گردهمایی دوستان دبیرستان سبب می
شود تا ایده ای به ذهن زک برسد. آنها می توانند با ساخت یک فیلم کوچک سریعاً به
پول دسترسی پیدا کنند. تنها اشکال کار اینجاست که فیلم مورد نظر در گونه
پورنوگرافیک قرار دارد. میریام ابتدا مخالف می کند، اما آوار شدن مشکلات برسرشان
وی را نیز قانع می سازد. با کمک یکی از همکاران شان به نام دلینی پول لازم را تهیه
کرده و شروع به انتخاب هنرپیشه های فرعی می کنند. خیلی زود گروهی تشکیل می شود،
اما در اولین روز فیلمبرداری استودیوی استیجاری شان تخریب می شود. چاره کار استفاده
از همبرگرفروشی محل کار زک در ساعت های غیر کاری است. اما مشکل بزرگ تر هنگام
فیلمبرداری رخ می نمایاند. زک و میریام که خود را قانع کرده اند این فقط یک بازی
است، بعد از همخوابگی در برابر دوربین عاشق یکدیگر می شوند...
چرا باید دید؟
سر و کله کوین اسمیت با فیلم فروشنده ها در سینما پیدا شد.
فیلمی که به یک روز از زندگی دو فروشنده می پرداخت، توانست در جشنواره کن دو جایزه
بگیرد و جایزه دیگری هم از جشنواره سندنس به چنگ آورد. او با همین فیلم شخصیتی به
اسم باب لال را وارد فیلم هایش کرد که تبدیل به پای ثابت آثارش و حتی امضایش شد.
Mallrats و تعقیب ایمی این شخصیت را محبوب خیلی از نوجوان ها ساخت. اما ساختن
اصول جزمی(دوگما) و سر و صدایی که در پیرامون آن به پا شد، اسمیت را یک شبه مشهور
خاص و عام کرد. شوخی های جنسی کثیف و بی پرده باب لال و همراه همیشگی اش جی خشم
خیلی از مومنان را برانگیخت، اما راهی برای ساخت کمدی های این چنینی باز کرد که
خود اسمیت و دوستانش بهترین ادامه دهنده گان آن بودند. (متاسفانه کار به جایی
رسیده که حضور اسمیت در عرصه های دیگر مثل کمیک استریپ او را تبدیل به نشانه نوعی
خرده فرهنگ کرده است)
می گویم بهترین ادامه دهندگان، اما نه گونه ای در خور تحسین یا
تعمق که حتی راه را برای سطحی نگری و ساخت کمدی های ابلهانه با شخصیت های محوری چو
معتادها، پا اندازها، موادفروش ها و هر واخورده ای که گنجینه ای از فحش های آب
نکشیده در اختیارداشت، به سینمای آمریکا شد. و بدیهی است چنین شخصیت های سوژه های
متناسب هم نیاز دارند. زک و میریام ادامه دهنده چنین سنتی هستند، اما بر خلاف خیلی
از فیلم هایی که سعی در ترسیم روابط واقعی و تلخ پشت پرده صنعت پورنوگرافی داشتند
یا حداقل نگاه کمیک شان واجد نوآوری هایی بود(مثل اورگازمواولین فیلم تری پارکر
سازنده نسخه سینمایی ساوت پارک و تیم آمریکا) یا دست انداختن فیلم های مشهور زمانه
خویش- که آن هم از سنت فیلم های پورنو می آید- این یکی فقط و فقط یک داستان
عاشقانه آبکی و ابلهانه است که به شکلی آلوده به احساسات آب نباتی روایت می شود.
احساسات رقیقه ای که با مقادیری فحش چارواداری همراه است و گاه نیشخندی هم به گوشه
لب شمایی که فحش های بدیع کمتر شنیده اید، خواهد نشاند. این همه هنر یک فیلم 25
میلیون دلاری از کوین اسمیت که حتی قادر به ایجاد یک موقعیت کمیک واقعی نیست.
البته تماشاگری که چند ده تایی فیلم پورنو دیده باشد، با ایده های اشنای فیلم
لحظاتی را سرگرم خواهد شد و شاید به سخاوت آن فیلم ها-شاید هم این یکی-بخندد. ولی
باور کنید بعد از خروج از سالن آن فیلم ها بیشتر در یاد او خواهند ماند تا این
یکی!
تنها ایده جالب فیلم شوخی با جنگ ستاره است که اگر خواستار
نمونه بهتری هستید می توانید لطفا نوار را به عقب برگردانید را برای بار دوم
ببینید. بین خودمان هم بماند من هم اگر جای میریام بودم با وجود سال ها همنشینی با
زک هرگز جذابیت و پتانسیلی در او برای یک عاشق بالقوه کشف نمی کردم. زوج سینمایی
روگن و بنکز نمونه ای از ترکیب افتضاح هستند. توصیه نمی کنم برای تصدیق آن به
تماشای فیلم بنشینید!
ژانر: کمدی، درام، عاشقانه