به دنبال واژه ای می گردم!تا قلمم را سیراب کنم و این آخرین شاید آغازی برای فرداییست که هنوز در راه
نیست و کاغذهای مچاله شده زباله دان گواه به این راز دارند و این آیینه خسته تر از همیشه زیر غباری از
دور تنها تصویر مرا بدون هیچ واژه ای به سکوت فریاد می زند امروز غبارت را به باد می دهند.
خوب بعد از این همه مدت یه اتفاق جالب واسم افتاده دوستان من گم شدم
آره گم شدم نمی دونم دارم چیکار می کنم تو سرما گرممه تو گرما سردمه نمی دونم
نمی دونم دوستان من عشقو گم کردم من خدا رو گم کردم شایدم تا حالا فکر می کردم پیشم هستن شاید اصلا پیداشون نکرده بودم
من نمی دونم کجام ؟شایدم میدونم اینجام ولی اینجا کجاست ؟نمی دونم من چرا باید اینجا باشم ؟
دیگه عشقی تو کارام نیست کارام خودش انجام میشه من عشقو تو زندگیم نمیبینم
یه کارایی دارم انجام می دم ولی نمی دونم دلیلش چیه هر چی هست عشق نیست و منم کار بدون عشقو دوست ندارم پس چرا اینجام ؟
من دیگه آدما رو نمی شناسم شایدم نمی شناختم؟
حتی نمی دونم اون بالا به کی سلام کردم؟؟؟؟؟؟؟
وااااااااااااااااااااییییییییییییی گویی دیوانه شده ام نه ولی دیوانه هم نیستم.............
بالاخره نفهمیدم چی شد من هستم یا نیستم.
شرمنده شاید این گفته ها عجیب باشه ولی دوستان به این بدبخت بینوا یه کمکی بکنین فقط خواهشا نیاین بگین تو هستی تو میتونی و اینا که به نظرم این جملات بیروحه
دریا اولین عشق مرا بردی
دنیا دم به دم مرا تو آزردی
دریا سرنوشتم را به یاد آور
دنیا سرگذشتم را مکن باور
من غریبی قصه پردازم
چون غریقی غرق در رازم
گم شدم در غربت دریا
بی نشان و بی هم آوازم
می روم شبها به ساحلها
تا بیابم خلوت دل را
روی موج خستة دریا
می نویسم اوج غمها را
بازهم آمدی تو برسر راهم
آی عشق می کنی دوباره گمراهم
دردا من جوانی را به سر کردم
تنها از دیار خود سفر کردم
دیری است قلب من از عاشقی سیر است
خسته از صدای زنجیر است
خسته از صدای زنجیر است
من آخرش نفهمیدم این قصه
رو که چرا بعضی از آدما :
- می دونن که باید کار کنن
و به سختی یه کاری پیدا می کنن،اما چند وقت بعد ولش می کنن،اما بعضی دیگه برای حفظ
آبروشون حاضرن سختترین کارها رو انجام بدن.
- می دونن لبخندشون به
خانوادشون شادی می بخشه اما اخم می کنن در حالی که یکی دیگه درآرزوی داشتن یه
خانواده دق می کنه.
- می دونن که خدا نعمتهای
زیادی بهشون داده و باید شکر کنن اما نمی کنن ولی یه آدم که نه دل خوش داره نه
سلامتی خدا رو شکر می کنه.
- می دونن که اعتیاد چند
سال دیگه نابودشون می کنه اما ادامه می دن،ولی یه آدم سرطانی برای چند ماه زندگی
حاضره هر کاری بکنه.
- می دونن که پول زیادی
دارن و می تونن به یه آدم محتاج کمک کنن،اما نمی کن ولی یه آدمی که چیز زیادی
نداره هر چی داره می بخشه.
- می دونن که باید درس
بخونن ، مطالعه کنن ، چیز یاد بگیرن تا یه روزی بدردشون بخوره اما وقت تلف می کنن
ولی یه کی دیگه تو یه روستای دور افتاده بعد از یک روز کاری سخت زیر نور کم چراغ
سر کوچه درس می خونه.
- می دونن باید به سر و
وضعشون برسن و تمیز و مرتب و خوش قیافه باشن ، اما حوصله ندارن،ولی یه نفر دیگه با
یه صورت سوخته آرزو داره که یه پولی بهش برسه تا صورتش رو جراحی کنه.
- می دونن اگه پاشن و
امروز کار مهمی رو که چند ساله قراره،انجام بدن وضعشون خیلی تغییر می کنه اما نمی
کنن ولی یکی دیگه توی زندان برای انجام کارهای نکردش خیلی خوب قدر لحظات رو می
دونه.
- می دونن که نباید خیلی
زیاد غذا بخورن تا وزن شون زیاد نشه و از دیدن خودشون جلوی آیینه رنج نبرن اما
بازم می خورن.
- می دونن که باید ورزش و
تفریح کنن، می دونن که باید محبت کنن، می دونن که باید عاشق باشن، می دونن که باید
خودشون رو اصلاح کنن نه مردم رو، می دونن که باید با ارزش باشن، می دونن که باید
قوی باشن، می دونن که باید صبور باشن
، می دونن که باید شجاع باشن، می دونن که باید پیگیر باشن، می دونن که باید باسواد
باشن، می دونن که باید آرامش داشته باشن، می دونن همین لحظه ارزشمندترین لحظه هاست
اما نمی دونم چرا کارهایی رو که باید انجام می دن و کارهایی رو که نباید انجام می
دن.
تو خوشبختی؟
آیا سقفی بالای سرت هست؟
نانی برای خوردن
لباسی برای پوشیدن
و ساعتی برای خوابیدن داری؟آری
نامی برای خوانده شدن
کتابی برای آموختن
و دانشی برای یاد دادن داری؟آری
بدنی سلامت برای برداشتن سبد یک پیر زن.
سخنی برای شاد کردن یک کودک
دهانی برای خندیدن و خنداندن داری؟آری
لحظه ای برای حس کردن
قلبی برای دوست داشتن
و خدایی برای پرستیدن داری؟آری
پس خوشبختی بسیار خوشبخت